شب آمـد و خیـالِ او، رهـا نمی کند مـرا
شب آمـد و خیـالِ او، رهـا نمی کند مـرا
ز خاطراتِ هـر شَبـش، جدا نمی کند مرا
نشسته ام به انتظار ، که تا ببینمش دَمی
ولی دگر بـه جز جفـا ، وفـا نمی کند مـرا
ز هجرِ او به سينه ام نشسته داغِ خاطرش
ز داغِ وصلِ خـود جدا ، چرا نمی کند مـرا
ز خاطراتِ هـر شَبـش، جدا نمی کند مرا
نشسته ام به انتظار ، که تا ببینمش دَمی
ولی دگر بـه جز جفـا ، وفـا نمی کند مـرا
ز هجرِ او به سينه ام نشسته داغِ خاطرش
ز داغِ وصلِ خـود جدا ، چرا نمی کند مـرا
۴.۲k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲