پارت4
پارت4
آت: راستشو بخوای مامان گفته که دیگه بر نمیگره
کوک: بره به جهنم (باید بگم که کوک از مامانش متنفره)حالا بیخیالش شو ولش
ویو جیمین
رفتم کارای ترخیصشو انجام بدم دیدم گوشیم زنگ خورد. ( مکالمه جیمین با نامجون *
جیمین : جونم داداش کاری داشتی
نامی : راستش داداش منو اعضا باید میرفتیم کمپانی
دیگه ببخشید اگه ازیت شدی
جیمین : نه بابا چرا ازیت شم ، مراقب خودتون باشید فعلا ، بعد از اینکه قط کردم به خاطر آت مقزم داشت سوت میکشید کم مونده بود از کلم دود بلند شه
رفتم تو اتاق آت که دیدم بغل داداششه یه لحظه یه آت یه شعله آرامش خاصی تو دلم روشن شد همه چیو با لبخندش یادم رفت ،کارای آت تمومه بلا به دور راستی کوک بجنب دیرمون شد کمپانی
کوک: اما آت ..
جیمین : اونم میبریم پای خودم
کوک: باش ولی چیزی شد گردن نمیگیرما ! گفته باشم نگی نگفتی
جیمین : خیله خوب حالا
آت: جیمینشی ممنونم ازت از کارو زندگی انداختمت
جیمین : تا اینو گف دلم هوری ریخت ضعف کردم براش ( راستشو بخواین دختر خیلی خوبیه با بقیه دخترا فرق میکنخ برام ولی به عنوان خواهرم واقعا دوسش دارم)
،خیله خب بریم
فلش بک به بعد کمپانی
ویو آت
تا شب حالم بهتر شده بودو رفتم خونه
غذا درست کردم
لیست غذا ها ( کیمچی ،برنج سرخ شدخ، نودل ، سوشی، کیمپاپ، رول سرخ شده ، سوپ)
شاید براتون سواله چرا انقدر زیاد درس کردم چون راستشو بخواین واسه تشکر اعضا رو خونمون دعوت کردم
ویو کوک
آت گفته که امشب اعضارو با هر جور زور و زحمتم شده باید ببرم خونه واسه تشکر
رفتم پیش اعضا
کوک: من اومدم
اعضا: اومممم خوش اومدی هیونگ
کوک: یه خبر خوب دارم
جین : خبریه ؟
کوک: شام امشب مفتی اونم از نوع خونگیش
نامی : چیشده مگه کی کجا ؟
یونگی : راس میگه ، چه خبر خوبیه
کوک: باشه بابا خود کوشی نکین ، خواهرم امشب کلی غذا درس کردهههههه
نامی: اوممممم غذای آت رو من یه بار خوردم واسه کوک سوشی درس کرده بود داد تو کمپانی بخوره گرسنه نمومه
ته ته: کوک من نمیتونم بیام *ناراحت( راستشو بخواین ته ته مادر بزرگش تو بیمارستان زمانی هم که تو جم اعضا هس خوشحاله به خاطر همین عذاب وجدان داره که مادربزش تو بیمارستانه امااون خوش حال)
جدی ببخشید بابت تاخیر امتحانا رو سرم خراب شده بود 💔😔
بازم امید وارم خوشتون اومده باشه 😊❤حمایت فراموش نشه گلا
آت: راستشو بخوای مامان گفته که دیگه بر نمیگره
کوک: بره به جهنم (باید بگم که کوک از مامانش متنفره)حالا بیخیالش شو ولش
ویو جیمین
رفتم کارای ترخیصشو انجام بدم دیدم گوشیم زنگ خورد. ( مکالمه جیمین با نامجون *
جیمین : جونم داداش کاری داشتی
نامی : راستش داداش منو اعضا باید میرفتیم کمپانی
دیگه ببخشید اگه ازیت شدی
جیمین : نه بابا چرا ازیت شم ، مراقب خودتون باشید فعلا ، بعد از اینکه قط کردم به خاطر آت مقزم داشت سوت میکشید کم مونده بود از کلم دود بلند شه
رفتم تو اتاق آت که دیدم بغل داداششه یه لحظه یه آت یه شعله آرامش خاصی تو دلم روشن شد همه چیو با لبخندش یادم رفت ،کارای آت تمومه بلا به دور راستی کوک بجنب دیرمون شد کمپانی
کوک: اما آت ..
جیمین : اونم میبریم پای خودم
کوک: باش ولی چیزی شد گردن نمیگیرما ! گفته باشم نگی نگفتی
جیمین : خیله خوب حالا
آت: جیمینشی ممنونم ازت از کارو زندگی انداختمت
جیمین : تا اینو گف دلم هوری ریخت ضعف کردم براش ( راستشو بخواین دختر خیلی خوبیه با بقیه دخترا فرق میکنخ برام ولی به عنوان خواهرم واقعا دوسش دارم)
،خیله خب بریم
فلش بک به بعد کمپانی
ویو آت
تا شب حالم بهتر شده بودو رفتم خونه
غذا درست کردم
لیست غذا ها ( کیمچی ،برنج سرخ شدخ، نودل ، سوشی، کیمپاپ، رول سرخ شده ، سوپ)
شاید براتون سواله چرا انقدر زیاد درس کردم چون راستشو بخواین واسه تشکر اعضا رو خونمون دعوت کردم
ویو کوک
آت گفته که امشب اعضارو با هر جور زور و زحمتم شده باید ببرم خونه واسه تشکر
رفتم پیش اعضا
کوک: من اومدم
اعضا: اومممم خوش اومدی هیونگ
کوک: یه خبر خوب دارم
جین : خبریه ؟
کوک: شام امشب مفتی اونم از نوع خونگیش
نامی : چیشده مگه کی کجا ؟
یونگی : راس میگه ، چه خبر خوبیه
کوک: باشه بابا خود کوشی نکین ، خواهرم امشب کلی غذا درس کردهههههه
نامی: اوممممم غذای آت رو من یه بار خوردم واسه کوک سوشی درس کرده بود داد تو کمپانی بخوره گرسنه نمومه
ته ته: کوک من نمیتونم بیام *ناراحت( راستشو بخواین ته ته مادر بزرگش تو بیمارستان زمانی هم که تو جم اعضا هس خوشحاله به خاطر همین عذاب وجدان داره که مادربزش تو بیمارستانه امااون خوش حال)
جدی ببخشید بابت تاخیر امتحانا رو سرم خراب شده بود 💔😔
بازم امید وارم خوشتون اومده باشه 😊❤حمایت فراموش نشه گلا
۳.۲k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.