تقدیم به "او" که امشب برای همیشه از ایران رفت...
تقدیم به "او" که امشب برای همیشه از ایران رفت...
آقای #الف
در تمام این سالهایی که از خدا عمر گرفته ام، آدمهای مختلفی بخاطر حوزه های کاری متفاوتم وارد زندگیم شدند.یک زمانی میبینی نمیتوانی پای دوستی ثابتت با بعضی ها بمانی. نه اینکه دوستیشان بی ارزش است و نه اینکه فراموششان کرده ای...
فقط نگه داشتنشان زندگیت را پر میکند و خودت را خسته...
اینها را چرا گفتم؟ گفتم تا بگویم بعضی آمدنها، آمدنهای عادی نیست. مثل آمدن (او). او که تنها مخاطب عاشقانه نویسی هایم بود.
بعضی آمدنها، خوش آمدن هستند. بعضی ها نمی آیند که بروند، می آیند که بمانند حتی اگر بروند...
او آمده بود که بماند و الحق و الانصاف خوب ماند.هفت سال است که مانده... اینکه کی و چطور ماندگار شد نمیدانم...
اینقدر این سالهای بودنش با هم خاطره داشته ایم که حافظه ام اولین دیدارمان را حفظ نکرده. شاید از روزی که شروع کردیم از آرزوهایمان، دنیایمان و خواستن هایمان حرف زدن...
حرف زدن...
حرف زدن...
(او) تنها کسی بود که شنیدنم را بلد بود و من تنها کسی بودم که شنیدنش را بلد بودم.
او خود خود خود من بود...
گاهی فکر میکنم خدا او را وارد زندگی من کرد تا یادم بیاورد خودم بودن با تمام تفاوتهایم، چیز شیرینی است...
یادم بیاورد میتوانم عاشق خودم باشم...
یادم بیاورد تمام القاب و سمتهایی که پشتشان مخفی شده ام پوچ و پوشالی است...
که من همه اینها هستم اما اینها من نیستند...
و من شک ندارم در تمام عمر خودم دیگر مثل او انسانی نخواهم دید...
همان که مینوشت عادم و میگفت عادم داریم تا آدم...
همان که خود خود من بود بی هیچ روتوشی...
تلخ اما شیرین که عزیزترین دوستت همراه اوست
#دوست#رفیق#خاطره_بازی
آقای #الف
در تمام این سالهایی که از خدا عمر گرفته ام، آدمهای مختلفی بخاطر حوزه های کاری متفاوتم وارد زندگیم شدند.یک زمانی میبینی نمیتوانی پای دوستی ثابتت با بعضی ها بمانی. نه اینکه دوستیشان بی ارزش است و نه اینکه فراموششان کرده ای...
فقط نگه داشتنشان زندگیت را پر میکند و خودت را خسته...
اینها را چرا گفتم؟ گفتم تا بگویم بعضی آمدنها، آمدنهای عادی نیست. مثل آمدن (او). او که تنها مخاطب عاشقانه نویسی هایم بود.
بعضی آمدنها، خوش آمدن هستند. بعضی ها نمی آیند که بروند، می آیند که بمانند حتی اگر بروند...
او آمده بود که بماند و الحق و الانصاف خوب ماند.هفت سال است که مانده... اینکه کی و چطور ماندگار شد نمیدانم...
اینقدر این سالهای بودنش با هم خاطره داشته ایم که حافظه ام اولین دیدارمان را حفظ نکرده. شاید از روزی که شروع کردیم از آرزوهایمان، دنیایمان و خواستن هایمان حرف زدن...
حرف زدن...
حرف زدن...
(او) تنها کسی بود که شنیدنم را بلد بود و من تنها کسی بودم که شنیدنش را بلد بودم.
او خود خود خود من بود...
گاهی فکر میکنم خدا او را وارد زندگی من کرد تا یادم بیاورد خودم بودن با تمام تفاوتهایم، چیز شیرینی است...
یادم بیاورد میتوانم عاشق خودم باشم...
یادم بیاورد تمام القاب و سمتهایی که پشتشان مخفی شده ام پوچ و پوشالی است...
که من همه اینها هستم اما اینها من نیستند...
و من شک ندارم در تمام عمر خودم دیگر مثل او انسانی نخواهم دید...
همان که مینوشت عادم و میگفت عادم داریم تا آدم...
همان که خود خود من بود بی هیچ روتوشی...
تلخ اما شیرین که عزیزترین دوستت همراه اوست
#دوست#رفیق#خاطره_بازی
۱۲.۶k
۱۳ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.