به انقلاب می روم

به انقلاب می روم؛
بساط کتابم را پهن می کنم
وَ همه ی شعرهایی را که نخواندی
حراج می کنم!

باد، تمام احساسم را
کف خیابان پخش می کند
برگ برگِ غرورم
در هوا می رقصد...

مردمی که اغلب شاعر نیستند
به کمکم می آیند
اما مگر می شود
اشک های ریخته ی یک شاعر را جمع کرد ؟!

بی فایده است ؛
باید تمام شعرهای زمین افتاده را
به بلندترین صدا
به فروش بگذارم
شاید تو از این خیابان رد بشوی...
دیدگاه ها (۱۳۳)

بعد از سالهااتفاقی،دقیقاً آنجا که جانَم به لب رسیده بود تا ف...

بیا منصف باشیم !معامله ای عاشقانهتو برایِ همیشه کنارم بمانو ...

من بی قرارم !شاخ و دُم اگر نداردبغض که دارد !نه قهوه..نه چای...

من خاک خورده دوستت دارماز آن دوست داشتن هایی کهاز دور پر از ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط