بعد از سالها
بعد از سالها
اتفاقی،
دقیقاً آنجا که جانَم به لب رسیده بود تا فراموشش کنم،
دیدَمَش...
همانجایی که پاتوقِ تمامِ عاشقانه هایمان بود!
دست در دستِ زنی که عجیب شبیه من؛
مدلِ عینکش
موهایش
لباس پوشیدنش
لبخندش
راه رفتنش...
هر دو خشکمان زد،
زمان گیر کرده بود و انگار عقربه ها
هم باورشان نمیشد این اتفاق را...
یک دستش را همسرش قفل کرده بود و
دستِ دیگرش را دختری که شیرین ترین بچه ی دنیا بود!
نشستند میزِ پشتِ سرم
این عجیب ترین فاصله ای بود که در عینِ نزدیکی داشتیم
اسم من را صدا زد!
برگشتم
اما...
دخترش جوابش را داد !
اتفاقی،
دقیقاً آنجا که جانَم به لب رسیده بود تا فراموشش کنم،
دیدَمَش...
همانجایی که پاتوقِ تمامِ عاشقانه هایمان بود!
دست در دستِ زنی که عجیب شبیه من؛
مدلِ عینکش
موهایش
لباس پوشیدنش
لبخندش
راه رفتنش...
هر دو خشکمان زد،
زمان گیر کرده بود و انگار عقربه ها
هم باورشان نمیشد این اتفاق را...
یک دستش را همسرش قفل کرده بود و
دستِ دیگرش را دختری که شیرین ترین بچه ی دنیا بود!
نشستند میزِ پشتِ سرم
این عجیب ترین فاصله ای بود که در عینِ نزدیکی داشتیم
اسم من را صدا زد!
برگشتم
اما...
دخترش جوابش را داد !
۶۱۰
۲۵ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۹۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.