پارت

پارت۶
رمان: عشق پردردسر
سرکان: اومدم دوروک: عشقم اومدی بدو سوار شو بریم سرکان: کجا عمر: به توچه مردک اما حق نداری به مامانت چیزی بگی فهمیدی به هیچکس هیچی نمیگی دوروک بریم اسیه: اره عشقم زود برو بای بای دیگه تو باشی که از این غلط ها کنی بریم عمر: بچه ها بیاین خونه ما دوروک: نه نمیخواد میریم خونه ما عمر: نه میخوام خواهرم پیشم باشه دوروک: باشه پس منم میام اونجا حداقل یه شب بگذره ببینیم چی میشه عمر: باشه
خونه سوسعم.....
سوسن: بچه ها میخواین چجور بخوابین عمر: منو دوروک داخل یک اتاق و اسیه و تو هم داخل یک اتاق اسیه: اره داداشم راست میگه دوروک: باشه قبوله
خونه ی ارن ها(ولی)......
ولی: یعنی چیشده چرا اسیه هرچی زنگ میزنم تلفنش جواب نمیده از پسره هم پرسیدم اما هیچی نگفت کادیر: بابا اروم باش چیزی نیست خدیجه: پسرم چطور اروم باشیم
گوشی کادیر درحال زنگ خوردن......
کادیر: الو دوروک اسیه: منم داداش سلام به مامان بابا بگو نگران نباشن کادیر: اسیه کجا رفتی تو دختر هممون نگرانت شدیم اسیه: پس یعنی اون پسره چیزی بهتون نگفت کادیر: نه بابا هیچی نگفت اینقدر بهش گفتیم اسیه کجاست حتی یک کلمه هم حرف نزد حالا تو کجایی اسیه: من خونه ی داداشم دوروک با سوسن و عمر اومدن دنبالم باهم رفتیم کادیر: خب باشه برو بخواب خدافظ اسیه: باشه داداش خدافظ
دیدگاه ها (۱)

#چشم_چران_عمارت

پیجش عالیه از سریال خواهران و برادران میزاره @kardeslerim_so...

(:🙃

زوج خوشملم

سناریو [درخواستی]وقتی دختر ۱۴ سالتون رو با دوست پسرش میبینین...

پارت بیستو هفتمرفتم و داخل شدم مامانم:الهی فداتشم اومدی!نمید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط