برایش شعر خواندم اشک هایش را درآوردم

برایش شعر خواندم ٬ اشک هایش را درآوردم
پس از یک عمر خاموشی صدایش را درآوردم

دلم از دست او پُر بود ٬ اما باز خندیدم
و با دست خودم رختِ عزایش را درآوردم

سپس با بوسه ای زیر زبانش را کشیدم تا_
_ته و تووی تمامِ ماجرایش را درآوردم

میانِ ماندن و رفتن مردد بود پاهایش
نشستم٬ کفش های تا به تایش را درآوردم

ولی او باز رفت و من برای رفعِ دلتنگی
نشستم رو به آیینه ادایش را درآوردم



#حسین_طاهری
دیدگاه ها (۶)

من کجا یابم کسی را درجهان همتای تو؟تو کجا یابی به دنیا در جن...

زیبایی اتتکه ابری ست نگرانکه دوست دارمروی آوار تنهایی امبارا...

دوستت دارم ... ( سه نقطه )این نقطه چینها اتفاقی نیستتا نفس آ...

ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻧﻢﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪﺁﻧﻘﺪﺭ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﻧﺖ ﺭﺍ ﻣﺸﻖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ !ﭼﺸﻤ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط