برایش شعر خواندم ٬ اشک هایش را درآوردم
برایش شعر خواندم ٬ اشک هایش را درآوردم
پس از یک عمر خاموشی صدایش را درآوردم
دلم از دست او پُر بود ٬ اما باز خندیدم
و با دست خودم رختِ عزایش را درآوردم
سپس با بوسه ای زیر زبانش را کشیدم تا_
_ته و تووی تمامِ ماجرایش را درآوردم
میانِ ماندن و رفتن مردد بود پاهایش
نشستم٬ کفش های تا به تایش را درآوردم
ولی او باز رفت و من برای رفعِ دلتنگی
نشستم رو به آیینه ادایش را درآوردم
#حسین_طاهری
پس از یک عمر خاموشی صدایش را درآوردم
دلم از دست او پُر بود ٬ اما باز خندیدم
و با دست خودم رختِ عزایش را درآوردم
سپس با بوسه ای زیر زبانش را کشیدم تا_
_ته و تووی تمامِ ماجرایش را درآوردم
میانِ ماندن و رفتن مردد بود پاهایش
نشستم٬ کفش های تا به تایش را درآوردم
ولی او باز رفت و من برای رفعِ دلتنگی
نشستم رو به آیینه ادایش را درآوردم
#حسین_طاهری
۹۱۳
۱۱ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.