عشق یا نفرت (پارت ۲۹)
_بچه ها من تو همچین موقعی نزدیک مدرسه ها سرما خوردم.. حالم زیاد خوب نیست برای همین پارت کوتاه تر از طبق معموله احتمالا_
*آنیا از خوابگاه برمیگرده به خونه
آنیا : کنیچیوا چی چی، کنیچیوا هاها _سلام بابا، سلام مامان_
یور : کنیچیوا آنیا سان
لوید : چطوری آنیا؟ خوابگاه خوب بود؟
آنیا : اره عالی بود، سلام بااااندددد
بعدش باند پرید رو آنیا و لیسش زد
*ساعت پنج
لوید : خب آنیا وقت درس خوندنه
آنیا : چشم...
*خلاصه
آنیا : آنیا میخواد زودتر فردا بشه بره مدرسهههه
لوید : از کی عاشق مدرسه رفتن شدی؟
آنیا : از ۱۰ سالگیم
یور : این عالیه که از مدرسه لذت میبری آنیا سان
آنیا :( دلم میخواد با آنیسا برم ماموریت )
یوری : من اومدم نه سان!
آنیا : دایی!
یوری : عه.. از خوابگاه برگشتی..راستی پژوهشگر برتر اکادمی شدی؟
آنیا : اره.. من پژوهشگر برتر ام
یوری : اخلاقت خیلی عوض شده.. چرا انقدر ضد حالی؟
آنیا : فقط.. هیچی یکم سرما خوردم ^دروغ
آنیا میره تو اتاقش و درو میبنده.. ناراحت بود که ممکنه برگرده به یتیم خونه
...
یوری بعد یکی دو ساعت رفت و یور و لوید رفتن تو اتاق آنیا
لوید : آنیا ما ی خانواده واقعی هستیما
آنیا روشو برگردوند به سمت باباش : واقعی؟ تو و مامانی ازدواجتون واقعی شد؟
یور : درسته آنیا سان، دیگه هویت های همدیگه رو هم میدونیم
آنیا بلند شد و خوشحالی کرد : هوراااااا، منم ی چیزی رو بگم؟
لوید : بگو
آنیا: آنیا ی تلپاته...
یور : این که خیلی عالیه
.
آنیا خیلی خوشحال بود از اینکه قرار نیست برگرده پرورشگاه و قراره تا اعبد با هم باشن
.
.
*خلاصه تو مدرسه
آنیسا : سلامم بچه ها
آنیا : اوهایو ایماس بکی و آنیسا
بکی : اوهایو آنیا چان، اوهایو آنیسا چان
آنیا سرش رو چرخوند اینور اونور رو نگاه کرد : دامیان کجاس؟
آنیسا : حالش بده برای همین نیومد
آنیا : آها.. که اینطور..
بکی : آنیا هفته دیگه امتحانات پایان ترم هست! بعدشم دوباره پارتی آخر سال
-----زیاد نمیخوام کشش بدم میریم همون سراغ امتحانات ----
آنیا کلی برای امتحانات درس خوند و بعد امتحان همه منتظر نتایج شدن ..
*آنیا از خوابگاه برمیگرده به خونه
آنیا : کنیچیوا چی چی، کنیچیوا هاها _سلام بابا، سلام مامان_
یور : کنیچیوا آنیا سان
لوید : چطوری آنیا؟ خوابگاه خوب بود؟
آنیا : اره عالی بود، سلام بااااندددد
بعدش باند پرید رو آنیا و لیسش زد
*ساعت پنج
لوید : خب آنیا وقت درس خوندنه
آنیا : چشم...
*خلاصه
آنیا : آنیا میخواد زودتر فردا بشه بره مدرسهههه
لوید : از کی عاشق مدرسه رفتن شدی؟
آنیا : از ۱۰ سالگیم
یور : این عالیه که از مدرسه لذت میبری آنیا سان
آنیا :( دلم میخواد با آنیسا برم ماموریت )
یوری : من اومدم نه سان!
آنیا : دایی!
یوری : عه.. از خوابگاه برگشتی..راستی پژوهشگر برتر اکادمی شدی؟
آنیا : اره.. من پژوهشگر برتر ام
یوری : اخلاقت خیلی عوض شده.. چرا انقدر ضد حالی؟
آنیا : فقط.. هیچی یکم سرما خوردم ^دروغ
آنیا میره تو اتاقش و درو میبنده.. ناراحت بود که ممکنه برگرده به یتیم خونه
...
یوری بعد یکی دو ساعت رفت و یور و لوید رفتن تو اتاق آنیا
لوید : آنیا ما ی خانواده واقعی هستیما
آنیا روشو برگردوند به سمت باباش : واقعی؟ تو و مامانی ازدواجتون واقعی شد؟
یور : درسته آنیا سان، دیگه هویت های همدیگه رو هم میدونیم
آنیا بلند شد و خوشحالی کرد : هوراااااا، منم ی چیزی رو بگم؟
لوید : بگو
آنیا: آنیا ی تلپاته...
یور : این که خیلی عالیه
.
آنیا خیلی خوشحال بود از اینکه قرار نیست برگرده پرورشگاه و قراره تا اعبد با هم باشن
.
.
*خلاصه تو مدرسه
آنیسا : سلامم بچه ها
آنیا : اوهایو ایماس بکی و آنیسا
بکی : اوهایو آنیا چان، اوهایو آنیسا چان
آنیا سرش رو چرخوند اینور اونور رو نگاه کرد : دامیان کجاس؟
آنیسا : حالش بده برای همین نیومد
آنیا : آها.. که اینطور..
بکی : آنیا هفته دیگه امتحانات پایان ترم هست! بعدشم دوباره پارتی آخر سال
-----زیاد نمیخوام کشش بدم میریم همون سراغ امتحانات ----
آنیا کلی برای امتحانات درس خوند و بعد امتحان همه منتظر نتایج شدن ..
۵.۰k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.