سخت است بخندی و دلت غم زده باشد

سخت است بخندی و دلت غم زده باشد
هر گوشه ی پیراهن تو نم زده باشد

سخت است به اجبار به جمعی بنشینی
وقتی دلت از عالم و آدم زده باشد

احوال من ای دوست چنین است که انگار
یک صاعقه بر جنگل خرم زده باشد
دور از تو شبیه م به یتیمی که به رویش
در جمع کسی سیلی محکم زده باشد

دور از ادب است اینکه بخندد لبت اما
دیوار دلت مشکی و ماتم زده باشد

با این همه تا خرده نگیرند عزیزان
میخندم و هرچند دلم غم زده باشد
دیدگاه ها (۹)

واژه واژه این غزل را غرق مهرت میکنمدین و دنیای منی قصد سجودت...

عمق چشمانت،،،قصه ی هزارویک شب یلداست،،،تموم نمیشه هرچه میخان...

چگونه ازاحساساتــمبا قلم بنویســمازدردهاے نهفتـه ے قلبـمازبغ...

.من دلم هرگز نمی آید که دلگیرت کنمیا که با خودخواهیم از زند...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط