طرح خوانش ده روز آخر
#طرح_خوانش_ده_روز_آخر
#فصل_هشتم
#قسمت_شصت_و_پنجم
____🍃🌸🍃🌸🍃____
وقتی رسیدیم دیدیم که پنج نفر از نجبإ افتادند روی زمین و به شدت فریاد میزنند و درد میکشند. یکی دیگر از نجبإ سالم بود، آمد کنارم و گفت:«جمع شده بودند برای کشیدن سیگار.»
داد زدم:« این همه تذکر و اصرار بر حفظ پراکندگی به خاطر همین بود.»
ابراهیم هم گفت:« از اولش داریم بهشون این مورد را گوشزد میکنیم که تجمع نداشته باشید.»
دو نفرشان درجا شهید شده بودند. وضع سه نفر دیگر خیلی خراب بود و از شدت درد فریاد می زدند. به علت تاریکی هوا مشخص نبود از کجا ترکش خوردند. دیدم که دست یکیشان روی کمرش است، دستم را کردم زیر جلیقه مهمات یکی شان، دستم گرم شد از خون؛ ظاهراً خمپاره خورده بود وسط جمع شان و همه از کمر ترکش خورده بودند.
همگی به شکم افتاده بودن روی زمین، دو نفرشان دستم را گرفته بودند و فشار میدادند و مدام داد میزدند:«مالک ساعدنی.. (کمکم کن)» و درخواست آب میکردند! گفتم:«اجازه بدید برم برانکارد بیارم برای انتقالتان به پایین.»
اما اجازه نمیدادند، دستم را رها نمی کردند. به ابراهیم که مشغول بررسی وضعیت تک تک آنها بود گفتم:«خودت برو این ها نمیذارن برم.»
ابراهیم هم سریع بلند شد و رفت و من در دهانشان آب می ریختم. خیلی نگران بودند؛ به احتمال زیاد قطع نخاع شده بودند. دلداریشان میدادم. خونریزی شدیدی داشتند، گفتم:«که مشکلی نیست و سریع خوب می شوید.»
آه و ناله شان همه جا را گرفته بود.
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─
#عارفان_مجاهد
#شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
#فصل_هشتم
#قسمت_شصت_و_پنجم
____🍃🌸🍃🌸🍃____
وقتی رسیدیم دیدیم که پنج نفر از نجبإ افتادند روی زمین و به شدت فریاد میزنند و درد میکشند. یکی دیگر از نجبإ سالم بود، آمد کنارم و گفت:«جمع شده بودند برای کشیدن سیگار.»
داد زدم:« این همه تذکر و اصرار بر حفظ پراکندگی به خاطر همین بود.»
ابراهیم هم گفت:« از اولش داریم بهشون این مورد را گوشزد میکنیم که تجمع نداشته باشید.»
دو نفرشان درجا شهید شده بودند. وضع سه نفر دیگر خیلی خراب بود و از شدت درد فریاد می زدند. به علت تاریکی هوا مشخص نبود از کجا ترکش خوردند. دیدم که دست یکیشان روی کمرش است، دستم را کردم زیر جلیقه مهمات یکی شان، دستم گرم شد از خون؛ ظاهراً خمپاره خورده بود وسط جمع شان و همه از کمر ترکش خورده بودند.
همگی به شکم افتاده بودن روی زمین، دو نفرشان دستم را گرفته بودند و فشار میدادند و مدام داد میزدند:«مالک ساعدنی.. (کمکم کن)» و درخواست آب میکردند! گفتم:«اجازه بدید برم برانکارد بیارم برای انتقالتان به پایین.»
اما اجازه نمیدادند، دستم را رها نمی کردند. به ابراهیم که مشغول بررسی وضعیت تک تک آنها بود گفتم:«خودت برو این ها نمیذارن برم.»
ابراهیم هم سریع بلند شد و رفت و من در دهانشان آب می ریختم. خیلی نگران بودند؛ به احتمال زیاد قطع نخاع شده بودند. دلداریشان میدادم. خونریزی شدیدی داشتند، گفتم:«که مشکلی نیست و سریع خوب می شوید.»
آه و ناله شان همه جا را گرفته بود.
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─
#عارفان_مجاهد
#شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
۸۷۴
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.