֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ
֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_270🎀•
دلبر كوچولو
-دیگه انقدم ارسلان منو دوست نداره که
-چی میگی دیدم که میگمم
-چیچیو دیدی قبلش نبودی که
-بودم.... حتما
-پس حرف الکی میزنی
-عزیزم میخام برم دیگه خستم شد
-کجا بری؟
-برم یک لقمه بزارم دهنم
-مگه هیچی نخوردی
-نه بابا محاصره شده بودم حالا بماند من از رو نمیرم
مستاصل بلند شد و دستم گرفت
-دیانا خیلی خیلی خیلی داری دست کم میگیریا
-چیو
-ارسلان رو فکر میکنم که فکر میکنی دوستت نداره خب این فکرت چیه من بعد اینهمه مدت ارسلان رو نشناسم؟
-شناختنت مثل شناختن برادرشه بیخیال شو بیا بریم یک چیزی بخوریم
با هزار مکافات راضی به رفتنش کردم
و با هم سمت اشپزخونه رفتیم
یکی از خدمتکارا که اسمش سهیلا بود زیر چشمی به ما نگاه میکرد
-اقا گفتن نیاید از اتاقتون بیرون دیانا خانم
خواستم لب باز کنم
-عزیزم من نیکام خدمتکار قبلی اینجا هیچوقت یادم نمیاد که گفته باشه بهم دیاتا بیرون میمونه
-بله چشم ولی اگر چیزی گفتن به پای خودتون
-بی شک اصلا دامن گیر شما نیست
یک چیزی برای خوردن دارید
-بله رشته خشکار درست کردم برای اقا عصرونه بخورن که گفتن دو سه روز نیستن֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_270🎀•
دلبر كوچولو
-دیگه انقدم ارسلان منو دوست نداره که
-چی میگی دیدم که میگمم
-چیچیو دیدی قبلش نبودی که
-بودم.... حتما
-پس حرف الکی میزنی
-عزیزم میخام برم دیگه خستم شد
-کجا بری؟
-برم یک لقمه بزارم دهنم
-مگه هیچی نخوردی
-نه بابا محاصره شده بودم حالا بماند من از رو نمیرم
مستاصل بلند شد و دستم گرفت
-دیانا خیلی خیلی خیلی داری دست کم میگیریا
-چیو
-ارسلان رو فکر میکنم که فکر میکنی دوستت نداره خب این فکرت چیه من بعد اینهمه مدت ارسلان رو نشناسم؟
-شناختنت مثل شناختن برادرشه بیخیال شو بیا بریم یک چیزی بخوریم
با هزار مکافات راضی به رفتنش کردم
و با هم سمت اشپزخونه رفتیم
یکی از خدمتکارا که اسمش سهیلا بود زیر چشمی به ما نگاه میکرد
-اقا گفتن نیاید از اتاقتون بیرون دیانا خانم
خواستم لب باز کنم
-عزیزم من نیکام خدمتکار قبلی اینجا هیچوقت یادم نمیاد که گفته باشه بهم دیاتا بیرون میمونه
-بله چشم ولی اگر چیزی گفتن به پای خودتون
-بی شک اصلا دامن گیر شما نیست
یک چیزی برای خوردن دارید
-بله رشته خشکار درست کردم برای اقا عصرونه بخورن که گفتن دو سه روز نیستن
#PART_270🎀•
دلبر كوچولو
-دیگه انقدم ارسلان منو دوست نداره که
-چی میگی دیدم که میگمم
-چیچیو دیدی قبلش نبودی که
-بودم.... حتما
-پس حرف الکی میزنی
-عزیزم میخام برم دیگه خستم شد
-کجا بری؟
-برم یک لقمه بزارم دهنم
-مگه هیچی نخوردی
-نه بابا محاصره شده بودم حالا بماند من از رو نمیرم
مستاصل بلند شد و دستم گرفت
-دیانا خیلی خیلی خیلی داری دست کم میگیریا
-چیو
-ارسلان رو فکر میکنم که فکر میکنی دوستت نداره خب این فکرت چیه من بعد اینهمه مدت ارسلان رو نشناسم؟
-شناختنت مثل شناختن برادرشه بیخیال شو بیا بریم یک چیزی بخوریم
با هزار مکافات راضی به رفتنش کردم
و با هم سمت اشپزخونه رفتیم
یکی از خدمتکارا که اسمش سهیلا بود زیر چشمی به ما نگاه میکرد
-اقا گفتن نیاید از اتاقتون بیرون دیانا خانم
خواستم لب باز کنم
-عزیزم من نیکام خدمتکار قبلی اینجا هیچوقت یادم نمیاد که گفته باشه بهم دیاتا بیرون میمونه
-بله چشم ولی اگر چیزی گفتن به پای خودتون
-بی شک اصلا دامن گیر شما نیست
یک چیزی برای خوردن دارید
-بله رشته خشکار درست کردم برای اقا عصرونه بخورن که گفتن دو سه روز نیستن֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_270🎀•
دلبر كوچولو
-دیگه انقدم ارسلان منو دوست نداره که
-چی میگی دیدم که میگمم
-چیچیو دیدی قبلش نبودی که
-بودم.... حتما
-پس حرف الکی میزنی
-عزیزم میخام برم دیگه خستم شد
-کجا بری؟
-برم یک لقمه بزارم دهنم
-مگه هیچی نخوردی
-نه بابا محاصره شده بودم حالا بماند من از رو نمیرم
مستاصل بلند شد و دستم گرفت
-دیانا خیلی خیلی خیلی داری دست کم میگیریا
-چیو
-ارسلان رو فکر میکنم که فکر میکنی دوستت نداره خب این فکرت چیه من بعد اینهمه مدت ارسلان رو نشناسم؟
-شناختنت مثل شناختن برادرشه بیخیال شو بیا بریم یک چیزی بخوریم
با هزار مکافات راضی به رفتنش کردم
و با هم سمت اشپزخونه رفتیم
یکی از خدمتکارا که اسمش سهیلا بود زیر چشمی به ما نگاه میکرد
-اقا گفتن نیاید از اتاقتون بیرون دیانا خانم
خواستم لب باز کنم
-عزیزم من نیکام خدمتکار قبلی اینجا هیچوقت یادم نمیاد که گفته باشه بهم دیاتا بیرون میمونه
-بله چشم ولی اگر چیزی گفتن به پای خودتون
-بی شک اصلا دامن گیر شما نیست
یک چیزی برای خوردن دارید
-بله رشته خشکار درست کردم برای اقا عصرونه بخورن که گفتن دو سه روز نیستن
۴.۷k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.