رمان(عشق)پارت۱۰۹
عمر:سوسن نرو توروخدا نرو همش تقصیر منه میدونم اما باید یه واقعیتی رو بهت بگم لطفا بزار بگم چرا ولت کردم ببین من مجبور شدم. سوسن:نمیخوام بدونم نمیخوام خدافظ اینو بدون که حتی بمیرمم کاراتو فراموش نمیکنم. ........... عمر:(با پاهام کل خیابونا رو متر میکردم دیگه از زندگی که خودم باعث شدم خراب بشه خسته شده بودم تا اینکه)اوف این پیام دیگه از کجاست چی این دیگه چه خبریه هواپیما ی جاندان سقوط کرد نه نه نه یعنی چی این که هواپیماییه که سوسن سوار شد نه اون هیچیش نمیشه نههههه😭نمیشه نه نه نه نه نمیشههههههههههههههه یعنی چی باورم نمیشههه(اون لحظه نمیدونستم چیکار کنم فقط گریه میکردم نمیتونستم حرف بزنم فکرشو بکن کسی که عاشقشی رو از دست بدی دیگه اونو نداشته باشی دیگه آرومت نکنه دیگه نباشه بجای اینکه اسمشو بیاری جوابتو بده باید با یه سنگ بی جون حرف بزنی فک کن کسی که عاشقشی حتی جنازشم نداشته باشی که برای آخرین بار ببوسیش فک کن کسی که جونش به جونت وصله الان نباشه و تو هنوز زنده باشی فکرشو بکن حتی قبل مرگش ازت راضی نباشه......). 1 روز بعد.....
۶.۱k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.