رمان(عشق)پارت۱۰۸
ملیسا:چی تو داری چی میگی دختر؟. سوسن:همین فردا میرم. ملیسا: یعنی چی اوف😤😑💔😥🥲. «یک رو بعد». قدیر: امیدوارم زندگی جدید و شادی رو داشته باشی خوشگلم🥹راستی ما رو یادت نره ها😂🥲. سوسن:مگه میشه یادم بره بیاین بغلم خیلی خب دیگه خدافظی بسه باید برم فرودگاه🥲🥀. ملیسا:اوف آخه چرا نمیزاری ما هم تا فرودگاه باهات بیایم🥲🥲🥲🥲؟. سوسن:میدونی که خدافظی همینجوریش برام سخته پس سخت ترش نکن 🥲. «فرودگاه». (یهو عمر اومد). عمر:سوسن......سوسن لطفا تنهام نزار. سوسن:برو جلوی چشمم نباش نمیخوام ببینمت مگه زوره💔😤😭. عمر:تو فقط برگرد همه چی رو درست میکنم. سوسن:خدافظ💔💔😭. عمر:سوسن نرو توروخدا نرو همش تقصیر منه میدونم اما باید یه واقع...............
۶.۱k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.