تاجچهارفصل
#تاج_چهار_فصل 👑
p³
دانبی:خانم حالتون خوبه؟
یِنا:برو بیرون اصلا حال حرف زدن ندارم
دانبی:آخه خانم رنگتون پریده باید برید تو آب....
یِنا:خفه شو و گمشو بیرون(عربده)
دانبی:(ترسید)چشم خانم
(دانبی رفت)
یِنا:دلم میخواست گریه کنم....
من خوب قرار بود با یکی دیگه ازدواج کنم لعنتییییییی.....
انقدر فکر و خیال کردم که آخر خوابم برد....
لیا:سریع رفتم تو اتاقم باورم نمیشه پدر به یِنا گفت جنده(😐)اصلا از کارش خوشم نیومد....
لباسم و عوض کردم و رو تخت نشستم و بال هام و باز کردم و تمیزشون کردم...
و بعد گرفتم خوابیدم....
میا:رفتم تو اتاقم و فکر و خیال کردم...
یه بسته خون برداشتم و خوردم....
بعدم کتاب خوندم و خوابیدم...
جینو:رفتم تو اتاق و لباس عوض کردم و رفتم تو بالکن....
همینجوری داشتم فکر میکردم که قراره زندگی شخمیم چطوری پیش بره با ازدواج زوری؟
که بعد 1 ساعت کرم ریزی درونم فعال شد...
از اونجایی که یه اِلف هستم میتونم راحت کاری کنم که یکی خواب بد ببینه....
رفتم تو اتاق پدر و دیدم خوابه سریع رفتم سمتش و نیم رخ صورتم رو روی قفسه سینه اش گذاشتم و یه آهنگ ملایم خوندم....
که دیدم داره میلرزه و التماس میکنه و عرق های درشت درشت از پیشونیش چِکه میکنه.....
بعد سریع رفتم تو اتاقم و بابت این کرم ریزیم میخندیدم و......خوابیدم.....
ویو صبح:
یِنا:با کفتگی و دردی که تو بدنم حس میکردم بلند شدم که......
وقتی به ساعت نگاه کردم انگار برق گرفتم....
یِنا:چی ساعت شیشهههههه(جیغغغغ)
لیا:یِنا هنوز خوابی؟
اوووووو بیدار شدی بلخره
یِنا:چرا زود تر بیدارم نکردی؟(جدی)
لیا:دلم نیومد
یِنا:اوففففف
لیا:خوب بیا میکاپ آرتیست اومده
یِنا:اومدم
یِنا:لباس پوشیدم و رفتم پایین....
دخترا همشون آماده شده بودن به جز من....
میکاپر:بیا عزیزم اینجا بشین
یِنا:باش
آرایشم کرد...
یِنا:من برم لباس بپوشم....
رفتم لباس پوشیدم چقدر بهم میومد ولی اصلا دوست نداشتم....
بعدم پسرا اومدن...
جیمین:سلام بانوی من
لیا:سلام(خنده)
جیمین:چقدر زیبا شدید بانو(چشمک)
لیا:(لبخند)شما از من زیبا تر شدی(چشمک)
شوگا:سلام
میا:سلام
شوگا:خوشگل شدی
میا:ممنونم شما هم همین طور(لبخند)
کوک:سلام خوشگله(چشمک)
جینو:(خنده)سلام
کوک:انقدر زیبا شدی که اگه یه لحظه ولت کنم میترسم بدزدنت(چشمک)
جینو:(خنده)شما مراقب خودت باش من ندزدمت(چشمک)
کوک:خوب دیگه بیاید بریم
جینو:با اجازه ارباب
کوک:اجازه ما دست شماست بانو
تهیونگ:سلام
یِنا:(جواب نمیده)
تهیونگ:خوبی؟
یِنا:به تو چه؟
(تهیونگ میخواد از دلش در بیاره)
تهیونگ:خوب آره دیگه اگه خوب باشی منم خوبم اگه بد باشی منم بدم....
یِنا:تو لازم نکرده خودشیرینی کنی تو خودت و پیش ما تلخ کردی شیرین کردنش سخته.....
تهیونگ:زیبا شدید بانو
یِنا:نیازی به تعریف نبود خودم میدونستم
تهیونگ:بیا بریم(دست شو دراز میکنه)
یِنا:دوست ندارم دستم تو دستای تو کثیف شه....
(یِنا دست تهیونگ پس میزنه و میره)
تهیونگ:(نفس عمیق میکشه)اوفففف خیلی رو مخمه.....
ویو رسیدن به سالن عروسی:
ادامه دارد👑
شرایط:
15 لایک
2 فالو
2 بازنشر
p³
دانبی:خانم حالتون خوبه؟
یِنا:برو بیرون اصلا حال حرف زدن ندارم
دانبی:آخه خانم رنگتون پریده باید برید تو آب....
یِنا:خفه شو و گمشو بیرون(عربده)
دانبی:(ترسید)چشم خانم
(دانبی رفت)
یِنا:دلم میخواست گریه کنم....
من خوب قرار بود با یکی دیگه ازدواج کنم لعنتییییییی.....
انقدر فکر و خیال کردم که آخر خوابم برد....
لیا:سریع رفتم تو اتاقم باورم نمیشه پدر به یِنا گفت جنده(😐)اصلا از کارش خوشم نیومد....
لباسم و عوض کردم و رو تخت نشستم و بال هام و باز کردم و تمیزشون کردم...
و بعد گرفتم خوابیدم....
میا:رفتم تو اتاقم و فکر و خیال کردم...
یه بسته خون برداشتم و خوردم....
بعدم کتاب خوندم و خوابیدم...
جینو:رفتم تو اتاق و لباس عوض کردم و رفتم تو بالکن....
همینجوری داشتم فکر میکردم که قراره زندگی شخمیم چطوری پیش بره با ازدواج زوری؟
که بعد 1 ساعت کرم ریزی درونم فعال شد...
از اونجایی که یه اِلف هستم میتونم راحت کاری کنم که یکی خواب بد ببینه....
رفتم تو اتاق پدر و دیدم خوابه سریع رفتم سمتش و نیم رخ صورتم رو روی قفسه سینه اش گذاشتم و یه آهنگ ملایم خوندم....
که دیدم داره میلرزه و التماس میکنه و عرق های درشت درشت از پیشونیش چِکه میکنه.....
بعد سریع رفتم تو اتاقم و بابت این کرم ریزیم میخندیدم و......خوابیدم.....
ویو صبح:
یِنا:با کفتگی و دردی که تو بدنم حس میکردم بلند شدم که......
وقتی به ساعت نگاه کردم انگار برق گرفتم....
یِنا:چی ساعت شیشهههههه(جیغغغغ)
لیا:یِنا هنوز خوابی؟
اوووووو بیدار شدی بلخره
یِنا:چرا زود تر بیدارم نکردی؟(جدی)
لیا:دلم نیومد
یِنا:اوففففف
لیا:خوب بیا میکاپ آرتیست اومده
یِنا:اومدم
یِنا:لباس پوشیدم و رفتم پایین....
دخترا همشون آماده شده بودن به جز من....
میکاپر:بیا عزیزم اینجا بشین
یِنا:باش
آرایشم کرد...
یِنا:من برم لباس بپوشم....
رفتم لباس پوشیدم چقدر بهم میومد ولی اصلا دوست نداشتم....
بعدم پسرا اومدن...
جیمین:سلام بانوی من
لیا:سلام(خنده)
جیمین:چقدر زیبا شدید بانو(چشمک)
لیا:(لبخند)شما از من زیبا تر شدی(چشمک)
شوگا:سلام
میا:سلام
شوگا:خوشگل شدی
میا:ممنونم شما هم همین طور(لبخند)
کوک:سلام خوشگله(چشمک)
جینو:(خنده)سلام
کوک:انقدر زیبا شدی که اگه یه لحظه ولت کنم میترسم بدزدنت(چشمک)
جینو:(خنده)شما مراقب خودت باش من ندزدمت(چشمک)
کوک:خوب دیگه بیاید بریم
جینو:با اجازه ارباب
کوک:اجازه ما دست شماست بانو
تهیونگ:سلام
یِنا:(جواب نمیده)
تهیونگ:خوبی؟
یِنا:به تو چه؟
(تهیونگ میخواد از دلش در بیاره)
تهیونگ:خوب آره دیگه اگه خوب باشی منم خوبم اگه بد باشی منم بدم....
یِنا:تو لازم نکرده خودشیرینی کنی تو خودت و پیش ما تلخ کردی شیرین کردنش سخته.....
تهیونگ:زیبا شدید بانو
یِنا:نیازی به تعریف نبود خودم میدونستم
تهیونگ:بیا بریم(دست شو دراز میکنه)
یِنا:دوست ندارم دستم تو دستای تو کثیف شه....
(یِنا دست تهیونگ پس میزنه و میره)
تهیونگ:(نفس عمیق میکشه)اوفففف خیلی رو مخمه.....
ویو رسیدن به سالن عروسی:
ادامه دارد👑
شرایط:
15 لایک
2 فالو
2 بازنشر
- ۷.۷k
- ۳۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط