دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت
دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت
زندگی بعد ِ تو بر هیچ کس آسان نگرفت
چشمم افتاد به چشم ِ تو، ولی خیره نماند
شعله ای بود که لرزید... ولی جان نگرفت
جز خودم هیچ کسی در غم ِ تنهایی من
مثل فواره سر ِ گریه به دامان نگرفت
دل به هرکس که رسیدیم سپردیم ولی...
قصۀ عاشقی ما سر و سامان نگرفت
هرچه در تجربۀ عشق، سرم خورد به سنگ
هیچ کس راه بر این رود ِ خروشان نگرفت
مثل نوری که به سوی ابدیت جاری است
قصه ای با تو شد آغاز... که پایان نگرفت
#فاضل_نظری
زندگی بعد ِ تو بر هیچ کس آسان نگرفت
چشمم افتاد به چشم ِ تو، ولی خیره نماند
شعله ای بود که لرزید... ولی جان نگرفت
جز خودم هیچ کسی در غم ِ تنهایی من
مثل فواره سر ِ گریه به دامان نگرفت
دل به هرکس که رسیدیم سپردیم ولی...
قصۀ عاشقی ما سر و سامان نگرفت
هرچه در تجربۀ عشق، سرم خورد به سنگ
هیچ کس راه بر این رود ِ خروشان نگرفت
مثل نوری که به سوی ابدیت جاری است
قصه ای با تو شد آغاز... که پایان نگرفت
#فاضل_نظری
۲.۰k
۱۸ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.