> اینم یه داستانیه که باید خودت زنده بمونی باید انتخواب ک
> اینم یه داستانیه که باید خودت زنده بمونی باید انتخواب کنی
>
> چند روزی است که همه به خاطر موهای بلندتان به شما می گویند که به آرایشگاه بروید تا از این حالت ژولیده تان بیرون بیایید. محل کار شما در
>
> یک اداره در مرکز شهر است و معمولا شما با مترو از خانه تان به محل کار رفت و آمد می کنید. امروز روز
>
> سختی در اداره بود و رئیستان شما را به خاطر کم کاریتان تحدید به اخراج کرده بود به همین دلیل حال و
>
> حوصله شلوغی مترو را ندارید.پس تصمیم می گیرید با تاکسی به خانه باز گردید. در راه خانه ناگهان یک
>
> آرایشگاه که قبلا ندیده بودید را مشاهده می کنید. آرایشگاه خالی به نظر می آمد و جز آرایشگر آن کسی در
>
> داخل مغازه نبود. تو دل خودتان می گویید که چه زمانی بهتر از الآن؟ نه کاری دارید و نه سلمانی شلوغ
>
> است؟! پس به راننده می گویید که کنار بزند و پس از پرداخت کرایه، پیاده می شوید. همان موقع فردی
>
> دیگر زود تر از شما وارد آرایشگاه می شود و شما تو دل خودتان او را لعنت می کنید که چرا کار او باید اول
>
> تمام شود و شما وقتتان به خاطر او تلف شود؟بالاخره وارد آرایشگاه می شوید روی صندلی صفت آنجا
>
> می نشینید. فردی که جلو تر از شما بود روی صندلی پیرایش نشسته و آرایشگر پیشبند را دور گردن او
>
> محکم می کند. به قیافه آرایشگر نگاه می کنید. فردی پیر ولی با چشمانی زاغ و گرد بود. دندان های زرد او
>
> هم با لبخندی عجیب نمایان بود. کمی از او می ترسید ولی به خود اطمینان می دهید که آرایشگر که ترسی
>
> ندارد. تصممیم می گیرید برای آنکه از این فکر بیرون بیایید و سرگرم شوید مجله بخوانید. مجله های زیادی
>
> روی میز نیست. فقط یک مجله مدل مو که تاریخش برای 4 سال پیش است و مجله خوانواده سبز که جلد
>
> آن کنده شده است. مجله مدل مو را بر می دارید و آن را مطالعه می کنید. در همین حین در مغازه باز می
>
> شود. فردی که پالتو گشادی پوشیده است وارد آرایشگاه می شود و به سمت انتهای آن که با پرده ای کثیف
>
> پوشانده شده است می رود. ده دقیقه ای می گذرد و کار نفر جلویی شما تقریبا رو به اتمام است. آرایشگر
>
> هم تیغی نسبتا بزرگی از داخل ظرفی محتوای مایع آن الکل کثیفی است و چند موی ریز هم داخلش است
>
> در می آورد. مشتری قبلی برای آرایشگر شروع به توضیح می دهد که نمی خواهد از تیغ استفاده کند و چون
>
> می گویند بیماری های قارچی روی پوست در می آید و... . آرایشگر هم به آرامی به پشت سر او می رود به
>
> حرف های او گوش می دهد. ناگهان آرایشگر با دست دهن مشتری خودش را می گیرد به سرعت به عقب بر
>
> می گرداند و با تیغ سلمانی شاهرگ های او را می زند! خون سرخ او به آینه می پاشد و ذهن شما هم از این
>
> حادثه وحشتناک و منفور قفل کرده و قادر به انجام هیچ کاری نیستید. ناگهان پرده به کناری زده می شود
>
> فرد پالتو پوش به سمت شما می آید. آرایشگر هم در حالی که قهقه ای شیطانی سر می دهد به سمت شما
>
> بر می گردد.مرگ خود را جلوی چشمانتان می بینید. پس تصمیم می گیرید برای زنده ماندن تلاش کنید:
>
> اگر می خواهید فرار کنید از نوشته دوم بخوانید و اگر می خواهید با آن دو مقابله کنید از نوشته
>
> اول بخوانید.
>
>
> از جای خود بلند می شوید و تصمیم می گیرید که به فرد پالتو پوش که به نظر می رسد مسلح نباشد حمله
>
> کنید. پس به سمت او می دوید و مشتی محکم به شکم او می زنید. ولی او اعتنایی نمی کند و با کف
>
> دست به صورت شما می زند. شما چند لحظه گیج می شوید و این فرصت کوتاه سبب می شود که
>
> آرایشگر که به آرامی از پشت به شما نزدیک می شد، به سمت شما حمله ور شود با تیغ سلمانی چند
>
> جراحت عمیق در کمر و کتف شما ایجاد کند. شما هم سوزشی شدید در پشت خود حس می کنید و از شدت
>
> درد دو زانو به زمین می افتید. آرایشگر هم تصمیم می گیرد که کار شما را یکسره کند. پس سر شما را با
>
> گرفتن موهایتان به عقب بر می گرداند و تیغ سلمانی را تا ته از جلو وارد گردنتان می کند. نای شما پاره می
>
> شود و دیگر توانایی نفس کشیدن از شما صلب می شود. و در حالی که در خون خودتان برای نفس کشیدن
>
> در حال تقلا کردن هستید ،جان می دهید و آخرین چیزی که می بینید دستان شیطانی آن دو است که به شما
>
> نزدیک می شوند.( شما مردید و ادامه داستان به شما ربطی ندارد.)
>
>
> فرد پالتو پوش شروع به دویدن به سمت شما می کند و شما برای اینکه کمی اورا گیج کنید مجله ای که در
>
> دستان عرق کرده تان است را به سمت او پرتاب می کنید. مجله به صورت او می خورد و او هم تعادل خود
>
> را از از دست می دهد به دیوار برخورد می کند. آرایشگر هم که زمانی این صحنه را دید با فریادی به سمت
>
> شما حمله کرد و شما هم با پا میز عسلی جلوتان را به سمت او
>
> چند روزی است که همه به خاطر موهای بلندتان به شما می گویند که به آرایشگاه بروید تا از این حالت ژولیده تان بیرون بیایید. محل کار شما در
>
> یک اداره در مرکز شهر است و معمولا شما با مترو از خانه تان به محل کار رفت و آمد می کنید. امروز روز
>
> سختی در اداره بود و رئیستان شما را به خاطر کم کاریتان تحدید به اخراج کرده بود به همین دلیل حال و
>
> حوصله شلوغی مترو را ندارید.پس تصمیم می گیرید با تاکسی به خانه باز گردید. در راه خانه ناگهان یک
>
> آرایشگاه که قبلا ندیده بودید را مشاهده می کنید. آرایشگاه خالی به نظر می آمد و جز آرایشگر آن کسی در
>
> داخل مغازه نبود. تو دل خودتان می گویید که چه زمانی بهتر از الآن؟ نه کاری دارید و نه سلمانی شلوغ
>
> است؟! پس به راننده می گویید که کنار بزند و پس از پرداخت کرایه، پیاده می شوید. همان موقع فردی
>
> دیگر زود تر از شما وارد آرایشگاه می شود و شما تو دل خودتان او را لعنت می کنید که چرا کار او باید اول
>
> تمام شود و شما وقتتان به خاطر او تلف شود؟بالاخره وارد آرایشگاه می شوید روی صندلی صفت آنجا
>
> می نشینید. فردی که جلو تر از شما بود روی صندلی پیرایش نشسته و آرایشگر پیشبند را دور گردن او
>
> محکم می کند. به قیافه آرایشگر نگاه می کنید. فردی پیر ولی با چشمانی زاغ و گرد بود. دندان های زرد او
>
> هم با لبخندی عجیب نمایان بود. کمی از او می ترسید ولی به خود اطمینان می دهید که آرایشگر که ترسی
>
> ندارد. تصممیم می گیرید برای آنکه از این فکر بیرون بیایید و سرگرم شوید مجله بخوانید. مجله های زیادی
>
> روی میز نیست. فقط یک مجله مدل مو که تاریخش برای 4 سال پیش است و مجله خوانواده سبز که جلد
>
> آن کنده شده است. مجله مدل مو را بر می دارید و آن را مطالعه می کنید. در همین حین در مغازه باز می
>
> شود. فردی که پالتو گشادی پوشیده است وارد آرایشگاه می شود و به سمت انتهای آن که با پرده ای کثیف
>
> پوشانده شده است می رود. ده دقیقه ای می گذرد و کار نفر جلویی شما تقریبا رو به اتمام است. آرایشگر
>
> هم تیغی نسبتا بزرگی از داخل ظرفی محتوای مایع آن الکل کثیفی است و چند موی ریز هم داخلش است
>
> در می آورد. مشتری قبلی برای آرایشگر شروع به توضیح می دهد که نمی خواهد از تیغ استفاده کند و چون
>
> می گویند بیماری های قارچی روی پوست در می آید و... . آرایشگر هم به آرامی به پشت سر او می رود به
>
> حرف های او گوش می دهد. ناگهان آرایشگر با دست دهن مشتری خودش را می گیرد به سرعت به عقب بر
>
> می گرداند و با تیغ سلمانی شاهرگ های او را می زند! خون سرخ او به آینه می پاشد و ذهن شما هم از این
>
> حادثه وحشتناک و منفور قفل کرده و قادر به انجام هیچ کاری نیستید. ناگهان پرده به کناری زده می شود
>
> فرد پالتو پوش به سمت شما می آید. آرایشگر هم در حالی که قهقه ای شیطانی سر می دهد به سمت شما
>
> بر می گردد.مرگ خود را جلوی چشمانتان می بینید. پس تصمیم می گیرید برای زنده ماندن تلاش کنید:
>
> اگر می خواهید فرار کنید از نوشته دوم بخوانید و اگر می خواهید با آن دو مقابله کنید از نوشته
>
> اول بخوانید.
>
>
> از جای خود بلند می شوید و تصمیم می گیرید که به فرد پالتو پوش که به نظر می رسد مسلح نباشد حمله
>
> کنید. پس به سمت او می دوید و مشتی محکم به شکم او می زنید. ولی او اعتنایی نمی کند و با کف
>
> دست به صورت شما می زند. شما چند لحظه گیج می شوید و این فرصت کوتاه سبب می شود که
>
> آرایشگر که به آرامی از پشت به شما نزدیک می شد، به سمت شما حمله ور شود با تیغ سلمانی چند
>
> جراحت عمیق در کمر و کتف شما ایجاد کند. شما هم سوزشی شدید در پشت خود حس می کنید و از شدت
>
> درد دو زانو به زمین می افتید. آرایشگر هم تصمیم می گیرد که کار شما را یکسره کند. پس سر شما را با
>
> گرفتن موهایتان به عقب بر می گرداند و تیغ سلمانی را تا ته از جلو وارد گردنتان می کند. نای شما پاره می
>
> شود و دیگر توانایی نفس کشیدن از شما صلب می شود. و در حالی که در خون خودتان برای نفس کشیدن
>
> در حال تقلا کردن هستید ،جان می دهید و آخرین چیزی که می بینید دستان شیطانی آن دو است که به شما
>
> نزدیک می شوند.( شما مردید و ادامه داستان به شما ربطی ندارد.)
>
>
> فرد پالتو پوش شروع به دویدن به سمت شما می کند و شما برای اینکه کمی اورا گیج کنید مجله ای که در
>
> دستان عرق کرده تان است را به سمت او پرتاب می کنید. مجله به صورت او می خورد و او هم تعادل خود
>
> را از از دست می دهد به دیوار برخورد می کند. آرایشگر هم که زمانی این صحنه را دید با فریادی به سمت
>
> شما حمله کرد و شما هم با پا میز عسلی جلوتان را به سمت او
۴۰.۷k
۲۶ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.