ویو میرابل
ویو میرابل
امروز پنج شنبه بود باید میرم دیدن دختر عموم ( دختر عموش مرده میخواد بره سر قبرش )
میرابل = نامجون دور دور رو بزار برای بعد الان کار دارم بعدشم تو هنوز به سن قانونی نرسیدی
نامجون = راس میگی با اینکه رانندگی بلدم ولی گواهی نامه ندارم اشکال نداره منم باهات میام
میرابل = باشه
قدم زنان داشتیم میرفتیم و حرف میزدیم قبل رفتن به پدرم خبر دادم و اونم مثل اینکه ناراحت بود اخه دختر عموم یه فرشته به تمام معنابود
ولی به دست شوهرش پسر عموم کشته شد الان ۴ سال از آخرین دیدارم با دختر عموم میگذره اسمش رکسانا بود
با اینکه خیلی بجه بودم و هستم یروزی انتقامم رو از اون عوضی میگیرم
من فقط ۸ سالم بود که بخاطر من کشته شده
قضیه از این قراره که وقتی عموم مارو شام خانوادگی دعوت کرد پسر عموم توی غذای من سم ریخت و رکسانا از این قضیه با خبر میشه و ضرف خودش رو با ضرف من عوض میکنه
و اون بعد از خوردنش بی هوش میشه بردیمش بیمارستان و اون فقط تونست ۳ روز با سم مقاوت کنه و بعدش....از پیشمون رفت
من اون موقع مثل همیشه دختر شادی بودم و لباسی که به رنگ مشکی باشه نداشتم و تو سن ۸ سالگی به من اجازه ندادن حتی خاک سپاریشو ببینم
هیچ کس درک نمیکنه که من پشت لبخند هر روزم ۹ی میکشم
هیچ کس نمیتونه دردک کنه یه دختر تو ۸ سالگی افسرده شد و هنوزم افسرده هست ولی با روی خوش با همه رو به رو میشه
دوست دارم یبارم که شده بگم من حالم خوب نیست نمیتونم نخوام بمیرم
ولی هر بار میگم حالم عالیه هیچ دلیلی برای افسردگی ندادم چرا افسرده باشم
رسیدیم سر قبر رکسانا
نامجون = اون واقعا خیلی دختر خوبی بود بد بخت رو ۱۴ سالگی شوهر دادن اونم به زور هر روز از شوهرش کتک میخورد ولی ساکت بود و ۱۷ سالگی مرد هنوز به ۱۸ سالگی نرسید دو روز قبل تولدش فوت شد
میرابل؟ تو خوبی ؟ داری گریه میکنی ؟ حالت خوبه ؟
وای نه دوباره اشکام سرازیر شدن چیکار کنم
امروز پنج شنبه بود باید میرم دیدن دختر عموم ( دختر عموش مرده میخواد بره سر قبرش )
میرابل = نامجون دور دور رو بزار برای بعد الان کار دارم بعدشم تو هنوز به سن قانونی نرسیدی
نامجون = راس میگی با اینکه رانندگی بلدم ولی گواهی نامه ندارم اشکال نداره منم باهات میام
میرابل = باشه
قدم زنان داشتیم میرفتیم و حرف میزدیم قبل رفتن به پدرم خبر دادم و اونم مثل اینکه ناراحت بود اخه دختر عموم یه فرشته به تمام معنابود
ولی به دست شوهرش پسر عموم کشته شد الان ۴ سال از آخرین دیدارم با دختر عموم میگذره اسمش رکسانا بود
با اینکه خیلی بجه بودم و هستم یروزی انتقامم رو از اون عوضی میگیرم
من فقط ۸ سالم بود که بخاطر من کشته شده
قضیه از این قراره که وقتی عموم مارو شام خانوادگی دعوت کرد پسر عموم توی غذای من سم ریخت و رکسانا از این قضیه با خبر میشه و ضرف خودش رو با ضرف من عوض میکنه
و اون بعد از خوردنش بی هوش میشه بردیمش بیمارستان و اون فقط تونست ۳ روز با سم مقاوت کنه و بعدش....از پیشمون رفت
من اون موقع مثل همیشه دختر شادی بودم و لباسی که به رنگ مشکی باشه نداشتم و تو سن ۸ سالگی به من اجازه ندادن حتی خاک سپاریشو ببینم
هیچ کس درک نمیکنه که من پشت لبخند هر روزم ۹ی میکشم
هیچ کس نمیتونه دردک کنه یه دختر تو ۸ سالگی افسرده شد و هنوزم افسرده هست ولی با روی خوش با همه رو به رو میشه
دوست دارم یبارم که شده بگم من حالم خوب نیست نمیتونم نخوام بمیرم
ولی هر بار میگم حالم عالیه هیچ دلیلی برای افسردگی ندادم چرا افسرده باشم
رسیدیم سر قبر رکسانا
نامجون = اون واقعا خیلی دختر خوبی بود بد بخت رو ۱۴ سالگی شوهر دادن اونم به زور هر روز از شوهرش کتک میخورد ولی ساکت بود و ۱۷ سالگی مرد هنوز به ۱۸ سالگی نرسید دو روز قبل تولدش فوت شد
میرابل؟ تو خوبی ؟ داری گریه میکنی ؟ حالت خوبه ؟
وای نه دوباره اشکام سرازیر شدن چیکار کنم
- ۳.۰k
- ۱۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط