تبادل جاسوس
#تبادل جاسوس
#پارت۲
نگاهی به درون غار انداخت و عصبانی شمشیرش رو روی زمین انداخت
_لعنت بهش!
محافظش دستش رو روی شونش گذاشت
_قربان آروم باشید ما...
_آرومم؟من چجوری آروم باشم!میفهمی اگه اون دختر احمق به جائونگ برسه چه اتفاقی می افته!
بلافاصله و با تمام عصبانیت جملاتش رو فریاد زد
کلافه دستی به سرش کشید که دیدن چیز براقی باعث شد حواسش از اتفاق افتاده پرت بشه
جلو رفت و روی زمین نشست
دستش رو به سمت اون شی دراز کرد
_سنجاق مو؟!
ابرویی بالا انداخت
این حتما متعلق به اون دختر جاسوس بود!
با لبخندی که ناشی از فکر پلیدانه سرش بود به سمت محافظش برگشت
_از دور هوای اینجا رو داشته باشین احتمالا برگرده
خب سوالتون اینه که از کجا فکر کرد بخاطر چنین چیزی برمیگردن؟
نکته ی جالبیه ولی خب طی تحقیقات قبلی شاهزاده کوک متوجه سنجاق مو های مشابه خاندان جائونگ شده بود!
پس ممکنه برای شناسایی به این سنجاق نیاز باشه مخصوصا که جائونگ حتی زنشم بدون شناسایی کامل کنار خودش راه نمیداد!
سرش دوباره درد می کرد!
این سردردم انگار ولش نمی کردا!
چشماش رو باز کرد و توقع داشت اون اتفاقی که با اون مرد غریبه تو غار افتاد خواب بوده اما غیرممکن بود!
اون باز داشت اون مرد رو می دید!
البته اونا حالا دیگه توی یه اتاق بودن و اون مردم پشت بهش ایستاده بود
حقیقتا لین هیچی از اطرافش نمی فهمید!
اون یه زندگی جدید می خواست اما این دیگه خیلی مسخره بود!
بودن توی یه سریال مزخرف که حتی دیالوگ نداری و وقت استراحتم که اصلا!
جالب تر اینکه...
نگاهی به پهلوش که باندپیچی شده بود انداخت
دردشم واقعی بود!
این چه سناریو...
_ببخشید نتونستم درست ازتون محافظت کنم
با حرف مرد سرش رو بالا گرفت و به اون مرد که برگشته بود نگاه کرد
_چ..چی؟
_خب ما فعلا از شر اون شاهزاده خلاصیم ولی باید زودتر به سمت عمارت دوم عالیجناب جائونگ بریم
بازم گیجی و نفهمی!
_هی آم من...
هوفی کشید!
اون مرد خب قطعا بهش نمی گفت که چه اتفاقی افتاده بود اما بهتر بود این سناریوی مزخرف رو میدونست
_آم یک لحظه فکر می کنم که خاطراتم پریده...میشه بگی من کیم؟
مرد اول گیج نگاهش کرد و بعد انگار که قانع شده باشه شروع به صحبت کرد
_هوم شما بانو جائونگ ما پو دختر ناتنی عالیجناب جائونگ وزیر امور خارجه هستین و خب ما با شاهزاده هیون برادر شاهزاده کوک رابطه داریم و خب قراره ولیعهدی رو از شاهزاده کوک بگیریم
انگار باید قانع میشد نه؟
که خدا اونو فرستاده جای کس دیگه ای تا زندگیش عوض شه؟
خب انگار هویت جدیدش باحال می زد
اما اسم کوک؟!
حتما تشابه اسمی بود نه؟
_آم اوکی رفیق حله!
انگشت شستش رو به معنی فهمیدن بالا گرفت
#پارت۲
نگاهی به درون غار انداخت و عصبانی شمشیرش رو روی زمین انداخت
_لعنت بهش!
محافظش دستش رو روی شونش گذاشت
_قربان آروم باشید ما...
_آرومم؟من چجوری آروم باشم!میفهمی اگه اون دختر احمق به جائونگ برسه چه اتفاقی می افته!
بلافاصله و با تمام عصبانیت جملاتش رو فریاد زد
کلافه دستی به سرش کشید که دیدن چیز براقی باعث شد حواسش از اتفاق افتاده پرت بشه
جلو رفت و روی زمین نشست
دستش رو به سمت اون شی دراز کرد
_سنجاق مو؟!
ابرویی بالا انداخت
این حتما متعلق به اون دختر جاسوس بود!
با لبخندی که ناشی از فکر پلیدانه سرش بود به سمت محافظش برگشت
_از دور هوای اینجا رو داشته باشین احتمالا برگرده
خب سوالتون اینه که از کجا فکر کرد بخاطر چنین چیزی برمیگردن؟
نکته ی جالبیه ولی خب طی تحقیقات قبلی شاهزاده کوک متوجه سنجاق مو های مشابه خاندان جائونگ شده بود!
پس ممکنه برای شناسایی به این سنجاق نیاز باشه مخصوصا که جائونگ حتی زنشم بدون شناسایی کامل کنار خودش راه نمیداد!
سرش دوباره درد می کرد!
این سردردم انگار ولش نمی کردا!
چشماش رو باز کرد و توقع داشت اون اتفاقی که با اون مرد غریبه تو غار افتاد خواب بوده اما غیرممکن بود!
اون باز داشت اون مرد رو می دید!
البته اونا حالا دیگه توی یه اتاق بودن و اون مردم پشت بهش ایستاده بود
حقیقتا لین هیچی از اطرافش نمی فهمید!
اون یه زندگی جدید می خواست اما این دیگه خیلی مسخره بود!
بودن توی یه سریال مزخرف که حتی دیالوگ نداری و وقت استراحتم که اصلا!
جالب تر اینکه...
نگاهی به پهلوش که باندپیچی شده بود انداخت
دردشم واقعی بود!
این چه سناریو...
_ببخشید نتونستم درست ازتون محافظت کنم
با حرف مرد سرش رو بالا گرفت و به اون مرد که برگشته بود نگاه کرد
_چ..چی؟
_خب ما فعلا از شر اون شاهزاده خلاصیم ولی باید زودتر به سمت عمارت دوم عالیجناب جائونگ بریم
بازم گیجی و نفهمی!
_هی آم من...
هوفی کشید!
اون مرد خب قطعا بهش نمی گفت که چه اتفاقی افتاده بود اما بهتر بود این سناریوی مزخرف رو میدونست
_آم یک لحظه فکر می کنم که خاطراتم پریده...میشه بگی من کیم؟
مرد اول گیج نگاهش کرد و بعد انگار که قانع شده باشه شروع به صحبت کرد
_هوم شما بانو جائونگ ما پو دختر ناتنی عالیجناب جائونگ وزیر امور خارجه هستین و خب ما با شاهزاده هیون برادر شاهزاده کوک رابطه داریم و خب قراره ولیعهدی رو از شاهزاده کوک بگیریم
انگار باید قانع میشد نه؟
که خدا اونو فرستاده جای کس دیگه ای تا زندگیش عوض شه؟
خب انگار هویت جدیدش باحال می زد
اما اسم کوک؟!
حتما تشابه اسمی بود نه؟
_آم اوکی رفیق حله!
انگشت شستش رو به معنی فهمیدن بالا گرفت
۴.۴k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.