رمان انتقام خونین 🩸❣️
رمان انتقام خونین 🩸❣️
part:37
#دیانا
صبح پاشدم دیدم زیر دلم خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی درد می کنه و یهو خاطرات دیشب جلو چشم اومد اشک تو چشام جمع شد
آخه چرا من آنقدر بد بختم...چرا آنقدر من بی چارم که نمی تونم با کسی که دوسش دارم باشم و همین تا یه خوبی می بینم صد تا بد بختی میاد جلو چشام
آخه اگه ارسلان بفهمه 😭😭
من چیکار کنم خدا من باید چیکار کنم تو به من بگو...امیر یه روزی باید تاوان تمام درد هایی که کشیدم رو بدی اون موقع می فهمی رنج و سختی یعنی چی
#متین
خب بچه ها رسیدیم...هه سلام ممد
ممد روشنفکر:سلام داداش دلم برات تنگ شده بود چه خبر
متین:سلامتی داداش من چند تا اسلحه می خوام...ممد اینا دوستامن
ممد:سلام....سلام...سلام...(دیگه هی دارن آشنا میشه)خب اینم همسر منه)
«چند دقیقه بعد»
متین:(ماجرای دیانا و امیر(روز) و ارسلان رو میگه)و اگر میشه به ما اسلحه بده
ممد:باشه ولی اگه پلیس بفهمه
امیر انکا:فکر اونجا هاشو کردیم نگران نباشید
پانیذ:اگر شما بتونید به تیم ما ملحق بشید خیلی خوب میشه
عسل:نه ما نمی تونیم چون من نگران اینم که یهو همسرم بمیره من همسرم رو خیلی دوست دارم چون تنها کسی هست که دارمش مامان بابام مردن
نیکا:عزیزم اشکال نداره
پانیذ:همین که شما بتونید به ما اسلحه بدید خیلی خوبه
رضا:قیمتشون چنده اینا؟
ممد:متین رفیق صمیمی منه و من تاحالا هیچ خوبی به اون نکردم و چون نمی تونم وارد تیمتون بشم اسلحه و خشاب های تفنگ هارو رایگان میدم اینم فقط بخاطر اینکه رفیقمی
بچه ها:مرسی
بچه ها این پارت هم به زور نوشتم دیگه پارت ندارم تا چند روز دیگه
بوس بای
part:37
#دیانا
صبح پاشدم دیدم زیر دلم خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی درد می کنه و یهو خاطرات دیشب جلو چشم اومد اشک تو چشام جمع شد
آخه چرا من آنقدر بد بختم...چرا آنقدر من بی چارم که نمی تونم با کسی که دوسش دارم باشم و همین تا یه خوبی می بینم صد تا بد بختی میاد جلو چشام
آخه اگه ارسلان بفهمه 😭😭
من چیکار کنم خدا من باید چیکار کنم تو به من بگو...امیر یه روزی باید تاوان تمام درد هایی که کشیدم رو بدی اون موقع می فهمی رنج و سختی یعنی چی
#متین
خب بچه ها رسیدیم...هه سلام ممد
ممد روشنفکر:سلام داداش دلم برات تنگ شده بود چه خبر
متین:سلامتی داداش من چند تا اسلحه می خوام...ممد اینا دوستامن
ممد:سلام....سلام...سلام...(دیگه هی دارن آشنا میشه)خب اینم همسر منه)
«چند دقیقه بعد»
متین:(ماجرای دیانا و امیر(روز) و ارسلان رو میگه)و اگر میشه به ما اسلحه بده
ممد:باشه ولی اگه پلیس بفهمه
امیر انکا:فکر اونجا هاشو کردیم نگران نباشید
پانیذ:اگر شما بتونید به تیم ما ملحق بشید خیلی خوب میشه
عسل:نه ما نمی تونیم چون من نگران اینم که یهو همسرم بمیره من همسرم رو خیلی دوست دارم چون تنها کسی هست که دارمش مامان بابام مردن
نیکا:عزیزم اشکال نداره
پانیذ:همین که شما بتونید به ما اسلحه بدید خیلی خوبه
رضا:قیمتشون چنده اینا؟
ممد:متین رفیق صمیمی منه و من تاحالا هیچ خوبی به اون نکردم و چون نمی تونم وارد تیمتون بشم اسلحه و خشاب های تفنگ هارو رایگان میدم اینم فقط بخاطر اینکه رفیقمی
بچه ها:مرسی
بچه ها این پارت هم به زور نوشتم دیگه پارت ندارم تا چند روز دیگه
بوس بای
۴.۶k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.