پارت نهم:
پارت نهم:
نشون داد منصور داشت حموم میکرد و آواز میخوند،شامپو هم دستش بود:«رسمش این نبود ولی،کهنه شد چه زود برام،موند به قلبم حسرتش»من درو زدم و باز کردم:«دایی»منصور ترسید و خودشو پوشوند🤣:«چته تو ترسیدم،برو بیرون نمیبینی لختم»-(رومو کردم اونور)خیله خب حالا،ببخشید/-خب بگو/-خواستم بگم ساعت ۵ و ۵۰ دقیقه هستش ولی شما هنوز تو اینجا دارین آهنگ محسن یگانه رو میخونین😐/-جون من؟/-خدانکنه/-یا خدا،دیرم شد/شامپو رو گذاشت سر جاش./-این حوله من نیس؟(برداشتم)این تو چیکار میکنه؟/-حوله تو بود؟😐/-نه حوله پسر خالم بود،ببینم...(بهش نگاه کردم،منصور دوباره خودشو پوشوند🤣)دست که بهش نزدی/-ام...میگم...روش حساسی دیگه؟/-خط قرمزمه،راستی،دروغ بگی مامان بزرگو صدا میکنم بیاد دعوات کنه ها!/-خب...از تو چه پنهون باشه،من...با اون...خودمو خشک کردم😬/-چی؟!😐این حوله بچگیم بود/-ولی نگران نباش تمیزه،یعنی جای بدی رو خشک نکردم/-زهرمار،دیگه این کثیف شدنشو کثیف شده،میرم مامان بزرگو صدا کنم/-نه نه وایسا،توروجد هر کی دوست داری حوصله دعوای مامان بزرگتو ندارما/-دیگه دیگه...اگه حوصله نداشتی نباید اینکارو میکردی،مـــامـــان بزرگ!!!(رفتم)/-بابا...الان من اعصابمو واسه دیر شدن خورد کنم یا دعوای ننم،اه/ص بعد:رفت جلوی آینه موهاشو شونه کرد و کت دامادیشو درست کرد و اسپری زد:«مامان!حاضرین؟»مامانش:«آره،(مامانش اومد پیشش)ماشالله😁خوشتیپ کی بودی تو،کتت چقد بهت میاد،پسر خوشتیپم بلاخره داماد شد،دیدی گفتم ازدواج کنی مرد میشی»-مگه الان زنم؟/-ای بابا خودتو نزن به خلی/-مامان اینا رو ولش به حضرت عباس دیرمون شد الان باید اونجا بودیم،بدو،نیوشا و ارسلان و بهار حاضرن؟/-آره/-بابا هم حاضره/-آره😐،راستی ببینم،با حوله نیوشا چیکار کردی/-مامان تو راه حرف میزنیم توروخدا دیر شد/رفتن.نشون داد.هر دو خانواده هاشون نشسته بودن تو رستوران تو برج میلاد.یه چند ثانیه ساکت بودن.بابای منصور:«دختر گلم،الان بله میگی یا نه»
نشون داد منصور داشت حموم میکرد و آواز میخوند،شامپو هم دستش بود:«رسمش این نبود ولی،کهنه شد چه زود برام،موند به قلبم حسرتش»من درو زدم و باز کردم:«دایی»منصور ترسید و خودشو پوشوند🤣:«چته تو ترسیدم،برو بیرون نمیبینی لختم»-(رومو کردم اونور)خیله خب حالا،ببخشید/-خب بگو/-خواستم بگم ساعت ۵ و ۵۰ دقیقه هستش ولی شما هنوز تو اینجا دارین آهنگ محسن یگانه رو میخونین😐/-جون من؟/-خدانکنه/-یا خدا،دیرم شد/شامپو رو گذاشت سر جاش./-این حوله من نیس؟(برداشتم)این تو چیکار میکنه؟/-حوله تو بود؟😐/-نه حوله پسر خالم بود،ببینم...(بهش نگاه کردم،منصور دوباره خودشو پوشوند🤣)دست که بهش نزدی/-ام...میگم...روش حساسی دیگه؟/-خط قرمزمه،راستی،دروغ بگی مامان بزرگو صدا میکنم بیاد دعوات کنه ها!/-خب...از تو چه پنهون باشه،من...با اون...خودمو خشک کردم😬/-چی؟!😐این حوله بچگیم بود/-ولی نگران نباش تمیزه،یعنی جای بدی رو خشک نکردم/-زهرمار،دیگه این کثیف شدنشو کثیف شده،میرم مامان بزرگو صدا کنم/-نه نه وایسا،توروجد هر کی دوست داری حوصله دعوای مامان بزرگتو ندارما/-دیگه دیگه...اگه حوصله نداشتی نباید اینکارو میکردی،مـــامـــان بزرگ!!!(رفتم)/-بابا...الان من اعصابمو واسه دیر شدن خورد کنم یا دعوای ننم،اه/ص بعد:رفت جلوی آینه موهاشو شونه کرد و کت دامادیشو درست کرد و اسپری زد:«مامان!حاضرین؟»مامانش:«آره،(مامانش اومد پیشش)ماشالله😁خوشتیپ کی بودی تو،کتت چقد بهت میاد،پسر خوشتیپم بلاخره داماد شد،دیدی گفتم ازدواج کنی مرد میشی»-مگه الان زنم؟/-ای بابا خودتو نزن به خلی/-مامان اینا رو ولش به حضرت عباس دیرمون شد الان باید اونجا بودیم،بدو،نیوشا و ارسلان و بهار حاضرن؟/-آره/-بابا هم حاضره/-آره😐،راستی ببینم،با حوله نیوشا چیکار کردی/-مامان تو راه حرف میزنیم توروخدا دیر شد/رفتن.نشون داد.هر دو خانواده هاشون نشسته بودن تو رستوران تو برج میلاد.یه چند ثانیه ساکت بودن.بابای منصور:«دختر گلم،الان بله میگی یا نه»
۱.۳k
۲۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.