part 1
#part_1
*ویو ا.ت هفت ساله*
تو ماشین واقعا حوصله سر بر بود. کای (برادر کوچیک ا.ت) کنارم خواب بود.
ا.ت:مامان! من گشنمه!
مامان ا.ت:هنوز خیلی مونده تا برسیم صبر داشته باش
اوممم من خیلی گشنمهه
بابای ا.ت:عه یه سوپر مارکت اون-
*صدای بوققق*
*ویو نویسنده/ماینا*
ماشین با یه کامیون تصادف کرده بود که پرنده ریده بود رو شیشش.. (خدایی ایده نداشتم💔) و جلوشو نمیدید..
ا.ت:مامان.. بابا؟
که کای رو با سر و صورت خونی میبینه.
ا.ت:کای! کای! نه!
ا.ت بزور خودش و کای رو میاره بیرون.. ولی دیگه دیر بود.
ا.ت:کای زود باش بیدار شو.. زود باش.. مامان.. بابا..
ا.ت میخاد بره سمت ماشین ولی پاش شکسته بود. با همون پا میخاست بره سمت ماشین که جسد مامان باباشو دید.. کامیون افتاده بود رو ماشین. مامان ا.ت زنده بود ولی نمیتونست تکون بخوره. و زمین پر بنزین شده بود. ا.ت سر خودشو گرفته بود و برمیگشت که یکدفعه اون آتیش کوچولو دوتا ماشین رو منفجر میکنه..
*۱۰ سال بعد
ادامه بدم؟ 🥹
*ویو ا.ت هفت ساله*
تو ماشین واقعا حوصله سر بر بود. کای (برادر کوچیک ا.ت) کنارم خواب بود.
ا.ت:مامان! من گشنمه!
مامان ا.ت:هنوز خیلی مونده تا برسیم صبر داشته باش
اوممم من خیلی گشنمهه
بابای ا.ت:عه یه سوپر مارکت اون-
*صدای بوققق*
*ویو نویسنده/ماینا*
ماشین با یه کامیون تصادف کرده بود که پرنده ریده بود رو شیشش.. (خدایی ایده نداشتم💔) و جلوشو نمیدید..
ا.ت:مامان.. بابا؟
که کای رو با سر و صورت خونی میبینه.
ا.ت:کای! کای! نه!
ا.ت بزور خودش و کای رو میاره بیرون.. ولی دیگه دیر بود.
ا.ت:کای زود باش بیدار شو.. زود باش.. مامان.. بابا..
ا.ت میخاد بره سمت ماشین ولی پاش شکسته بود. با همون پا میخاست بره سمت ماشین که جسد مامان باباشو دید.. کامیون افتاده بود رو ماشین. مامان ا.ت زنده بود ولی نمیتونست تکون بخوره. و زمین پر بنزین شده بود. ا.ت سر خودشو گرفته بود و برمیگشت که یکدفعه اون آتیش کوچولو دوتا ماشین رو منفجر میکنه..
*۱۰ سال بعد
ادامه بدم؟ 🥹
۳.۷k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.