پارت دوم

|| پارت دوم ||
  نام سناریوی:
《 پرنسس دورگه من》

ادامه پارت اضافه ...
+ اعصبانی نشدم فقط حرف جدیدی بود آخه معمولا منم که اذیت میشم

- این... این اصلاً منصفانه نیست.

+ کیش

سرنا با تعجب به صفحه نگاه می‌کنه
- وای! حتی متوجه نشدم... شما خیلی خوب بازی می‌کنید.

+ یه دور دیگه ؟

(سرنا با اشتیاق سر تکان می‌دهد)
- حتماً! اما اینبار بیشتر دقت می‌کنم.

تصویر کم کم دور میشه

(پارت شروع )

بچه ها از این جا به بعد اسم پرنسسمون کلارا باشه قشنگ تره

سال ها گذشت دخترک قصه ما حالا ۱۶ ساله بود ...
زیبا تر و نسبتا بزرگ تر البته در نقاب زدن هم استاد تر شده بود

عصر بود سرنا در زد و بعد وارد اتاق شد

- کلارا ؟ نگاه کن چرا همه وسایلت روی- الاااااااا~ این چه سر و شکلیه ؟

+ ها ؟ مگه چشه ؟

- هیچی فقط اگه کسی دیدت و زل زد بهت منو صدا نکن !

+ چرا مگه زشته ؟

- نه دیوانه قشنگ ولی خیلی رنگیه و درزم برایم بزرگه درش بیار عزیز دلم عه

+ باشه خب میخوام برم کتاب خونه شرقی

- اول لباست

+ هییییی باشه ولی لباس های غیر سلطنتی قشنگم هستناااااا

- کلارااااااا

(در کتابخانهٔ بزرگ سلطنتی، لا پشت میزی از چوب سیاه نشسته بود و زیر نور شمعی کم‌فروز، کتابی قطور دربارهٔ تاریخ خون‌آشام‌ها را ورق می‌زد.)

(ناگهان، صدای آرام و سردی از پشت سرش شنیده شد که او را میخکوب کرد.)

«باز هم مشغول مطالعهٔ تاریخ اجدادی هستی که هرگز تو را به عنوان یکی از خودشان نخواهند پذیرفت؟»

این صدا قطعا فقط مال یک نفر بود ... لیدی آدریانا بی تردید خودش بود یا بهتر بگم مادر ولیعهد یا همسر شاهزاده دوم سابق کاسپین

صدا تا مغز استخوان کلارا نفوذ می‌کرد صدایی که آمیزه به نفرت تحقیر و تمسخر بود

کلارا آرام و با احتیاط از جا بلند شد رو به او تعظیمی کوتاه کرد و در حالی که هنوز سرش کمی پایین بود و نگاهش از چهره او منحرف بود گفت

«روز خوش بانو من به این دلیل این کتاب رو میخواندم که استادی که برای تدریس تاریخ به من انتخاب شده از من اطلاعاتی از این قرون میخواد »

کلارا نیز مثل یک پرنسس بود
او نیز باید درس می‌خواند و تمام اداب رو بلد می بود
که صد البته هم درس می‌خواند و هم همه را به خوبی بلد بود

لیدی آدریانا با لبخندی تمسخرآمیز از کنارش رد می‌شود
و در همین هین می‌گوید

«آه،بله. استادت. فراموش کرده بودم که هنوز به این توهم داری که می‌توانی چیزی بیش از یک اشتباه باشی.»

(دستش را روی جلد کتاب می‌کشد)

«اما به خاطر بسپار،هیچ مقدار از تحصیلات نمی‌تواند ناپاکی خونت را پاک کند.»

کلارا واکنشی نشون نداد به این حرف ها عادت داشت فقط آروم نفسی کشید و گفت

"اجازه مرخص شدن از حضورتون رو دارم ؟"

لیدی آدریانا با نگاهی تیز که انگار سر تا پای او را رسد می‌کند

«البته.برو. شاید در بخش شمالی که زیادی تو هست بیشتر احساس راحتی کنی چون هم رده های خودت اونجا بیشتر رفت و آمد دارن .»

(با بی‌اعتنایی به کتاب‌ها اشاره می‌کند)
«اتاقت را ترک نکنی بهتر است.»

کلارا با بی اعتنایی تعظیمی کوتاه کرد

« روز خوش... »

( لیدی آدریانا پشتش را به کلارا می‌کند و با گام‌های بلند کتابخانه را ترک می‌کند، ردای سیاهش در باد موج می‌زند. سکوت سنگینی بر فضای کتابخانه حکمفرما می‌شود.)


(در راهروهای سرد و تاریک قصر، الا با قامتی استوار و چهره‌ای آرام قدم برمی‌دارد. لبخند ملایمی بر لبانش است، پرده‌ای محکم در برابر دنیایی که او را نمی‌خواهد.)

(پشت درِ اتاقش، برای لحظه‌ای نفسش را حبس می‌کند. سپس وارد می‌شود و در را به آرامی پشت سرش می‌بندد.)

(پشت آن در بسته، در سکوت تنهائی‌اش، بالاخره آن لبخند محو می‌شود.)

"فردا"


نویسنده: امروز دوتا سه تا پارت میدم برای معذرت خواهی و کادوی یلدا راستی یلداتون مبارکککککک🎀😂

کاتسوکی: خب که چه

نویسنده: واتتتتتتت تو از کجا اومدی برادرعلیییییی

کاتسوکی: ها مای هیرو تمام شد من که تمام نشدم ! درزم چون رمان مای هیرو نمینویسی دلیل نمیشه منم تلافی نکنم این فالو ور ها هم دل دارن

نویسنده : تو از کی دل دار شدی ؟

کاتسوکی: از یک میلیاردم ثانیه پیش

نویسنده: خداااااااااااااااااااااااااااااااااااا آیا شما با حضور پر افتخار ایشون موافق اید ؟ در پشت صحنه همراه من ؟

کاتسوکی: غلط خوردن مخالف باشن

نویسنده: تصویب شد 😂🎀
دیدگاه ها (۳۲)

|| پارت اول ||   نام سناریوی:《 قلبی از سنگ 》 یک روز زمستانی ...

پارت معرفی: پرنسس دورگه مندر قلب قلمروی که تاریکی در آن حاکم...

ازمایشگاه سرد

ادامه پارت ۳---وقتی وقت خداحافظی رسید، تهیونگ به کودکان و کا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط