فیک جیمین
{•° توهم عاشقی °•} pt 1
× ا.ت ویو ×
تلفن مزون داشت زنگ میخورد ، صداش خیلی رو مخم بود با چشمای پر از خواب که ۴ روز بود روی هم نزاشته بودمشون تلفونو جواب دادم
ا.ت : بله؟
سون وو : سلام خانم ا.ت . جانگ سون وو هستم،به پیشنهادی که بهتون دادم خوب فکر کردید؟
ا.ت : آقای جانگ فکر کنم خیلی واضح بهتون گفتم که نمیخام با آقای پارک جیمین شراکت کنم!
سون وو : مطمئن باشین پشیمون میشن.
ا.ت : من هیچ وقت تصمیمم رو عوض نمیکنم .
گوشی رو با حرص قطع کردم و به طراحی لباس عروس جدیدی که سفارش داده بودن ادامه دادم
نمیدونم چرا ولی یه حس بدی نسبت به همکاری با جیمین داشتم
ی بار بهم گفته بود که از من خوشش میاد حتی چند بار مچشو گرفتم که داشت تو راه خونم دنبالم میکرد،فکر کردم استاکری چیزیه.
(پرش زمانی)
#شب_همون_روز
بعد از چهار روز تمام سفارشارو آماده کردم ، واقعا خسته بودم انگار میخواستم بمیرم.
رفتم و سوار ماشین شدم و ماشینو روشن کردم
۵ دقیقه ای بود تو راه بودم ، بلخره رسیده بودم خونه
در رو باز کردم و رفتم داخل، رفتم تو اتاق و کیفمو پرت کردم روی تخت خودمم افتادم همونجا .
انقدر خسته بودم که حتی حال لباس عوض کردن هم نداشتم
بعد از چند دقیقه چشمام گرم شد و خابم برد ....
طاقت نیاوردم😔😂
فعلا همین یدونه رو میزارم
شرطا برای پارت بعدم ۳۰ تا لایک
۲۰ تا کامنت
همین دیگه لایک کنین پلیزززز ۱ ثانیه بیشتر وقتتو نمیگیره ک بخای لایک کنی:)
× ا.ت ویو ×
تلفن مزون داشت زنگ میخورد ، صداش خیلی رو مخم بود با چشمای پر از خواب که ۴ روز بود روی هم نزاشته بودمشون تلفونو جواب دادم
ا.ت : بله؟
سون وو : سلام خانم ا.ت . جانگ سون وو هستم،به پیشنهادی که بهتون دادم خوب فکر کردید؟
ا.ت : آقای جانگ فکر کنم خیلی واضح بهتون گفتم که نمیخام با آقای پارک جیمین شراکت کنم!
سون وو : مطمئن باشین پشیمون میشن.
ا.ت : من هیچ وقت تصمیمم رو عوض نمیکنم .
گوشی رو با حرص قطع کردم و به طراحی لباس عروس جدیدی که سفارش داده بودن ادامه دادم
نمیدونم چرا ولی یه حس بدی نسبت به همکاری با جیمین داشتم
ی بار بهم گفته بود که از من خوشش میاد حتی چند بار مچشو گرفتم که داشت تو راه خونم دنبالم میکرد،فکر کردم استاکری چیزیه.
(پرش زمانی)
#شب_همون_روز
بعد از چهار روز تمام سفارشارو آماده کردم ، واقعا خسته بودم انگار میخواستم بمیرم.
رفتم و سوار ماشین شدم و ماشینو روشن کردم
۵ دقیقه ای بود تو راه بودم ، بلخره رسیده بودم خونه
در رو باز کردم و رفتم داخل، رفتم تو اتاق و کیفمو پرت کردم روی تخت خودمم افتادم همونجا .
انقدر خسته بودم که حتی حال لباس عوض کردن هم نداشتم
بعد از چند دقیقه چشمام گرم شد و خابم برد ....
طاقت نیاوردم😔😂
فعلا همین یدونه رو میزارم
شرطا برای پارت بعدم ۳۰ تا لایک
۲۰ تا کامنت
همین دیگه لایک کنین پلیزززز ۱ ثانیه بیشتر وقتتو نمیگیره ک بخای لایک کنی:)
۱۳.۶k
۰۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.