سناریو
کاراکتر : هانما
موضوع : وقتی ازش بدجور کتک میخوری
............
تو توی گنگ تومان بودی ولی دوست دختر هانما هم بودی.
یه روز برای جنگ با یه گنگی که نمیشناختی باید هانما رو میپیچونیدی
_هانما
_ا.ت
_اول تو بگو
_نه بگو
_خب امروز با دوستام میخوام برم بیرون
_آره منم میخواستم برم خارج از شهر
_پس هیچکدوممون خونه نیستیم
_خب مثل اینکه آره
..
.
.
.
.
_خدافظ هانما
_خدافظ ا.ت
به سمت تومان رفتم و مایکی شروع به صحبت کرد
_خب ما امروز اینجا جمع شدیم تا با گنگ *هانما* مبارزه کنیم
ها ؟ گنگ هانما؟ولی من نمیخوام با هانما بجنگم .... لعنتی چیکار کنم
بعد از جلسه رفتم پیش مایکی
_مایکی سان...
_بله ا.ت چان
_راستش من....من
_ا.ت چیشده؟
_من...دوست دختر هانما هستم
_چی؟
_متاسفم مایکی سان
_ اشکال نداره فقط نزدیک هانما نشو بهت قول میدم بهش آسیب نمیزنم
_ممنون مایکی سان
.
.
.
.
یه ماسک زدم تا هانما منو نشناسه
مبارزه رو مایکی شروع کرد
همونطور که مایک بهم قول داد هانما رو نمیزد فقط جاخالی می داد.ولی چند نفر ریختن سر مایکی و هانما اومد سمت من
دو تا مشت بهم زد و یکی از زیر فَکم سر رو اوردم پایین ولی موهام رو به سمت بالا کشید . هیچ صدایی در نمی اوردم چون میدونستم صدام رو میشناسه.
وقتی موهام رو کشید یه مشت تو صورتم زد . یقمو گرفت و ماسکمو کشید
_ ا...ا.ت؟
........_
_تو عضو گنگ مایکی بودی؟
_ا.تت
از زبان هانما :
مایکی به سمتم برگشت ولی حمله نکرد ا.ت رو برداشتم و دستور عقبنشینی دادم.از مایکی نترسیدم از مرگ ا.ت ترسیدم بد زدمش...
میتسویا میخواست بیاد سمتم ولی مایکی جلوشو گرفت
_وایسا میتسویا
_ولی داره ا.ت رو میبره
_اون دوست پسرشه بلایی سرش نمیاره
داشتن وقتی میبردمش سمت بیمارستان به هوش اومد
_هانما
_ا.ت
_ا.ت متاسفم
_اشکال...نداره من باید بهت ...میگفتم
_ببخشید ا.ت
نباید جوری رفتار میکردم تا بهم اعتماد نکنی....
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.