سایهای بر دل ریشم فکن ای گنج روان

سایه‌ای بر دل ریشم فکن ای گنج روان
که من این خانه به سودای تو ویران کردم

توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون
می‌گزم لب که چرا گوش به نادان کردم
دیدگاه ها (۱)

ای که در ساغر من باده ی غم ریخته ایچند پیمانه ی دیگر بده ، ک...

اگر بی‌من خوشی یارا به صد دامم چه می‌بندیوگر ما را همی‌خواهی...

زندگی سرد بود اما عشقمی توانست کارگر باشد!می توان قطب را جهن...

صنما به چشم مستت دل و جان غلام دستتبه می خوشی که هستت ببر اخ...

من می روم ز این شهر دیگر مرا نپالی ،خط گعل ام برود نروم از ش...

پروانه ام پر می زنم دورت بگردمبر شعله ات سَر می زنم دورت بگر...

دلم هوای توکرده.......

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط