🍷ارباب و برده 🍷پارت 24
🍷ارباب و برده 🍷
پارت_24
ویو ا/ت بعد از اتفاقات: اون حرومذاده رو شناساییش کردم.....کوک با یه علامت به بادیگارد هاش گفت چیکار کنن و منم تا داخل اتاق همراهی کرد و نشستم رو تخت.....گفت:
کوک: معذرت بیب دوباره از کوره در رفتم......ببینم! گردنت خارش نداره،؟؟
ا/ت:،نه....
کوک: درد چی؟
ا/ت: نه....
کوک: سوزش؟
ا/ت: نه....
کوک:برات پماد بزنم؟
ا/ت:نه....
کوک:قهری؟
ا/ت:آره....
کوک: گفتم که ببخشید....
ا/ت:همین؟ببخشید!
کوک: خب چی میخوای ازم؟
ا/ت:هیچی....
کوک:خب چرا میگی؟
ا/ت: خب ... چون هر بار سرم داد میزنی با اینکه میدونی من به داد و فریاد فوبیا دارم....و هربار.....انتظار داری با یه ببخشید همه چیز تموم شه!
کوک:خب هر کاری تو بگی همونو انجام میدم تا آشتی کنی.....خب چیکار کنم؟
ا/ت: هر چی؟
کوک:آره....
ا/ت: بیا برات لاک بزنم.....
کوک:چییییی؟نه ترو خدا یه چیز دیگه بگو.....
ا/ت: خب.... قول بده فردا شب تو هم به کسی نزدیک نشی.....
کوک: چرا؟نکنه روم کراشی؟!هااا(خنده)
ا/ت: نیست که تو نیستی.....``
کوک:،اوکی.....منم نزدیک کسی نمیشم....
ا/ت: بش....
کوک: حالا بزار برات پماد بزنم.....که تا فردا شب زود خوب شه!
ا/ت: باشه....
ویوکوک: از کمد یه پماد ترمیم کننده ی پوست برداشتم و رفتم کنارش رو تخت نشستم..... تقریبا همه ی کبودی هارو پماد زدم...ولی رو سینشم کبود شده بود...دستم به اونجا نمیرسید چون یقه ی لباس تنگ بود....که گفتم:
کوک: لباستو بکن.....
ا/ت: چی؟
کوک: میگم لباستو در بیار....
ا/ت: چرا اونوقت؟
کوک:چون باید روی سینت رو هم بزنم.....
ا/ت: نهههه.....
کوک:خب چند تا از دکمه هاشو باز کن....
ا/ت: باشه....
ویو کوک: چند تا از دکمه های لباسشو باز کرد طوری که سوتی*****نش که مشکی هم بود کامل مشخص بود....پماد رو زدم.....واقعا بدنش خوش فرم بود...... با صداش به خودم اومدم...:
ا/ت: آروم تر.....آخ
کوک:درد داره؟
ا/ت: آره.....
کوک: تموم شد ....
ا/ت: اوم...ممنون
کوک:خواهش تو بخواب منم الان میام.....
ا/ت: عوم...باشه...
ویو ا/ت : از اتاق رفت بیرون و منم موهامو باز کردم و رو تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم.....داشت خوابم میبرد....که صدای در بیدارم کرد ...اما چشامو باز نکردم که خواب از سرم نپره....زیر چشمی نگاهش کردم که برق های اتاق رو خاموش کرد و اونم رو تخت دراز کشید...منم چشامو بستم.....که گرمای بدنشو حس کردم ؛ لخت خوابیده بود.... که بهش گفتم:
ا/ت: لباس تنت نیست؟
کوک: نه ...بخواب....خوابم میاد....
ا/ت: خب یه چیزی بپوش.....
کوک: من همیشه اینطوری میخوابم.....
ا/ت: باش....
ویو ا/ت:چشمامو بستم و با فکر کردن به فرداشب خوابم برد.......
{پایان}
بعلهههههه.......😑 اینم یه پارت طولانی...... فالورها باید به بالای ۱۹۰ برسه ....دیگه هرجور دوست دارید😌راستی پارت ۲۵ پارتی کوک شروع میشه و پارت ۲۶ و ۲۷ اصماته......
پارت_24
ویو ا/ت بعد از اتفاقات: اون حرومذاده رو شناساییش کردم.....کوک با یه علامت به بادیگارد هاش گفت چیکار کنن و منم تا داخل اتاق همراهی کرد و نشستم رو تخت.....گفت:
کوک: معذرت بیب دوباره از کوره در رفتم......ببینم! گردنت خارش نداره،؟؟
ا/ت:،نه....
کوک: درد چی؟
ا/ت: نه....
کوک: سوزش؟
ا/ت: نه....
کوک:برات پماد بزنم؟
ا/ت:نه....
کوک:قهری؟
ا/ت:آره....
کوک: گفتم که ببخشید....
ا/ت:همین؟ببخشید!
کوک: خب چی میخوای ازم؟
ا/ت:هیچی....
کوک:خب چرا میگی؟
ا/ت: خب ... چون هر بار سرم داد میزنی با اینکه میدونی من به داد و فریاد فوبیا دارم....و هربار.....انتظار داری با یه ببخشید همه چیز تموم شه!
کوک:خب هر کاری تو بگی همونو انجام میدم تا آشتی کنی.....خب چیکار کنم؟
ا/ت: هر چی؟
کوک:آره....
ا/ت: بیا برات لاک بزنم.....
کوک:چییییی؟نه ترو خدا یه چیز دیگه بگو.....
ا/ت: خب.... قول بده فردا شب تو هم به کسی نزدیک نشی.....
کوک: چرا؟نکنه روم کراشی؟!هااا(خنده)
ا/ت: نیست که تو نیستی.....``
کوک:،اوکی.....منم نزدیک کسی نمیشم....
ا/ت: بش....
کوک: حالا بزار برات پماد بزنم.....که تا فردا شب زود خوب شه!
ا/ت: باشه....
ویوکوک: از کمد یه پماد ترمیم کننده ی پوست برداشتم و رفتم کنارش رو تخت نشستم..... تقریبا همه ی کبودی هارو پماد زدم...ولی رو سینشم کبود شده بود...دستم به اونجا نمیرسید چون یقه ی لباس تنگ بود....که گفتم:
کوک: لباستو بکن.....
ا/ت: چی؟
کوک: میگم لباستو در بیار....
ا/ت: چرا اونوقت؟
کوک:چون باید روی سینت رو هم بزنم.....
ا/ت: نهههه.....
کوک:خب چند تا از دکمه هاشو باز کن....
ا/ت: باشه....
ویو کوک: چند تا از دکمه های لباسشو باز کرد طوری که سوتی*****نش که مشکی هم بود کامل مشخص بود....پماد رو زدم.....واقعا بدنش خوش فرم بود...... با صداش به خودم اومدم...:
ا/ت: آروم تر.....آخ
کوک:درد داره؟
ا/ت: آره.....
کوک: تموم شد ....
ا/ت: اوم...ممنون
کوک:خواهش تو بخواب منم الان میام.....
ا/ت: عوم...باشه...
ویو ا/ت : از اتاق رفت بیرون و منم موهامو باز کردم و رو تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم.....داشت خوابم میبرد....که صدای در بیدارم کرد ...اما چشامو باز نکردم که خواب از سرم نپره....زیر چشمی نگاهش کردم که برق های اتاق رو خاموش کرد و اونم رو تخت دراز کشید...منم چشامو بستم.....که گرمای بدنشو حس کردم ؛ لخت خوابیده بود.... که بهش گفتم:
ا/ت: لباس تنت نیست؟
کوک: نه ...بخواب....خوابم میاد....
ا/ت: خب یه چیزی بپوش.....
کوک: من همیشه اینطوری میخوابم.....
ا/ت: باش....
ویو ا/ت:چشمامو بستم و با فکر کردن به فرداشب خوابم برد.......
{پایان}
بعلهههههه.......😑 اینم یه پارت طولانی...... فالورها باید به بالای ۱۹۰ برسه ....دیگه هرجور دوست دارید😌راستی پارت ۲۵ پارتی کوک شروع میشه و پارت ۲۶ و ۲۷ اصماته......
۳۱.۱k
۲۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.