آمد و قلب مرا دزدید و رفت

آمد و قلب مرا دزدید و رفت

بی قراری های من را دید و رفت

او گمان می کرد من دیوانه ام

بر من و احساس من خندید و رفت

غنچه های عشق را از خاک جان

با تمام بی وفایی چید و رفت

دل به او بستم ولی افسوس،او

حال و روزم را کمی فهمید و رفت

باورم شد رفتنش اما عجیب

بعد از او ایمان من لرزید و رفت

خواستم برگردم و عاشق شوم

عشق هم دیگر زمن ترسید و رفت...
*M*
دیدگاه ها (۱)

بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتمهمه تن چشم شدم خیره به...

هزار سال هم بگذردنگاهت،غافلگیرم می کندتو در هر لحظههزار اتفا...

مشق جوجم همین الان یهوویی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط