سلام من اومدم چون درسا خیلی روم فشار آورد دیر گذاشتم شرمن

سلام من اومدم چون درسا خیلی روم فشار آورد دیر گذاشتم شرمنده 😚
پارت 3
☆ عشقی در اعماق نفرت ☆

ویو ا/ت

بدون اینکه به چیزی فکر کنم اسلحه ام رو برداشتم و به سمت طبقه پایین رفتم وقتی داشتم از پله ها پایین میرفتم کسی متوجه ی اومدن من نشد در گوشه ای از راه پله پنهان شدم مادرم روی زمین افتاده بود و یک مرد تقریباً بهش میخورد 30 سال داشته باشه بالای سر مادرم ایستاده بود و اسلحه اش رو به طرف مادرم گرفته بود و با یه پوزخند به مادرم نگاه میکرد از نگاه هیزش متنفر بودم داشت دستش رو به طرف مادرم میبرد که خون جلوی چشمام رو گرفت و یک تیر حرومش کردم مادرم وقتی صدای تیر رو شنید فهمید که منم ( مادر ا/ت میدونسته که فقط ا/ت که نمیتونه خشمی که در درونش داره رو کنترل کنه و همینطور رابطه ی ا/ت و مادرش خیلی بیشتر از رابطه ی یک مادر و دختر بود ) و گفت : مادر ت : ا/ت لطفا فقط برو • همش رو با داد و گریه گفت •

( ویو ی me : مادر ا/ت درحالی که دستاش رو ی سرش بود و روی زمین زانو زده بود « لعنت به ذهن منحرف » با صدای بلند به ا/ت گفت که خونه رو ترک کنه و وقتی میخواست حرفش را ادامه بدهد مردی که انگار سر دسته ی آنها بود به سمت مادر ا/ت رفت و با پاش لگد محکمی به پهلوی مادر ا/ت زد که مادر ا/ت روی زمین سالن از درد به خودش میپیچید ا/ت که اون وضعیت مادرش براش غیر قابل تحمل بود دیگه طاقت نیاورد و به سمت پله ها رفت و اسلحه ای که داشت رو هم پشتش قایم کرد وقتی داشت از پله ها پایین میرفت میتونست خوشحالی رو توی چشمای اون مرد ببینه مرد خنده ای سر داد که از روی تمسخر بود ا/ت زبون باز کرد و گفت : ........

این داستان چگونه پیش میرود!؟ 🤷🏻‍♀️


ادامه دارد؟
خماریییییییی 😂🫵
دیدگاه ها (۴)

سیلام چه خبرا؟ 😁من اومدم با یه پارت جدید 😎☆ عشقی در اعماق نف...

من زندم؟! :)

امروز تولد این فرشته بود 🥲🥺

سلام ادمینتون اومده 😎پارت 2ویو ا/تکه یهو صدای تیر اندازی از ...

پارت 9 ویو ا/تپشتمو نگاه کردم و بله جنابعالی پشت سرم بودن فک...

پارت ۸۶ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۸۲ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط