این روزها آنقدر مشغول نداشتنت هستم
این روزها آنقدر مشغول نداشتنت هستم
ک حرفهایم را هیچ ...
خودم را هم فراموش کرده ام .
حرفهایم چند ماهه شده اند
و شاید چند ساله ...
دیگر از قابله ها هم کاری ساخته نیست ...
دهانم را پاک کرده ام و حرفهایم انگار مرده اند .
لقمه توی گلویم گیر میکند ... پایین نمیرود لعنتی ... یک بغض میآید و درست زیر لقمه مینشیند ... این اتفاقها برای دلتنگی این روزهای من زیاد است ... دلتنگیام بالا میزند ... از چشمم میریزد روی نان ... نگاهم میکند ... میگویم فلفلش خیلی تند است و به آسمان نگاه میکنم .
من ... ماشین فلان سفید نمره "س" میبینم یاد تو میافتم ... ماشین فلان آن رنگی (که اسمش را نمیدانم) میبینم یاد تو میافتم ...کوله ی چند کیلویی خاطراتم را ک میبینم یاد تو می افتم...از صادقیه رد میشوم یاد تو می افتم... ب تابلوهای ناآشنای شهر ک می رسم یاد تو می افتم ... خروجی مترو را ک میبینم یاد تو می افتم... پلیس مترو را ک می بینم یاد تو می افتم .
راستی آن چنار و آن سبزه ها چقدر ب تو می آیند .
پیاده ک راه می روم یاد تو می افتم
آقا بلیط فلان مسیر این شهر چند است ؟؟
پریشانی این روزهایم را ک می بینم یاد تو می افتم ...
پریشانی موهایم را ک میبینم یاد تو می افتم و یاد زمزمه هایم (های ! نخراشی ب غفلت گونه ام را تیغ
های ! نپریشی صفای زلفکم را دست)
آن زن و مرد فرانسوی را ک دست در دست راه می روند و بگو بخند میکنند می بینم یاد تو می افتم
یادم می افتد ک چقدر دستهایت را و چقدر خنده هایت را برای این روزهایم کم دارم.
میبینی؟ ... سخت است ... با یاد سر کردن سخت است ... حالا فکر کن من اینهمه یاد را با خودم کجا ببرم؟ اگر آنجا فلفل تند نباشد ... من بغضم را چه کنم؟ ... دلم را ... دلم را ... دلم را چه کنم؟ ... یک عمر زیاد است ... یک عمر خیلی زیاد است .
پ ن :
بی تو من با بدن لخت خیابان چه کنم؟ با غمانگیزترین حالت تهران چه کنم؟
_ فقط خواستم بگویم زندگی این روزها ، حول محور نبودنت می چرخد ... همین .
ک حرفهایم را هیچ ...
خودم را هم فراموش کرده ام .
حرفهایم چند ماهه شده اند
و شاید چند ساله ...
دیگر از قابله ها هم کاری ساخته نیست ...
دهانم را پاک کرده ام و حرفهایم انگار مرده اند .
لقمه توی گلویم گیر میکند ... پایین نمیرود لعنتی ... یک بغض میآید و درست زیر لقمه مینشیند ... این اتفاقها برای دلتنگی این روزهای من زیاد است ... دلتنگیام بالا میزند ... از چشمم میریزد روی نان ... نگاهم میکند ... میگویم فلفلش خیلی تند است و به آسمان نگاه میکنم .
من ... ماشین فلان سفید نمره "س" میبینم یاد تو میافتم ... ماشین فلان آن رنگی (که اسمش را نمیدانم) میبینم یاد تو میافتم ...کوله ی چند کیلویی خاطراتم را ک میبینم یاد تو می افتم...از صادقیه رد میشوم یاد تو می افتم... ب تابلوهای ناآشنای شهر ک می رسم یاد تو می افتم ... خروجی مترو را ک میبینم یاد تو می افتم... پلیس مترو را ک می بینم یاد تو می افتم .
راستی آن چنار و آن سبزه ها چقدر ب تو می آیند .
پیاده ک راه می روم یاد تو می افتم
آقا بلیط فلان مسیر این شهر چند است ؟؟
پریشانی این روزهایم را ک می بینم یاد تو می افتم ...
پریشانی موهایم را ک میبینم یاد تو می افتم و یاد زمزمه هایم (های ! نخراشی ب غفلت گونه ام را تیغ
های ! نپریشی صفای زلفکم را دست)
آن زن و مرد فرانسوی را ک دست در دست راه می روند و بگو بخند میکنند می بینم یاد تو می افتم
یادم می افتد ک چقدر دستهایت را و چقدر خنده هایت را برای این روزهایم کم دارم.
میبینی؟ ... سخت است ... با یاد سر کردن سخت است ... حالا فکر کن من اینهمه یاد را با خودم کجا ببرم؟ اگر آنجا فلفل تند نباشد ... من بغضم را چه کنم؟ ... دلم را ... دلم را ... دلم را چه کنم؟ ... یک عمر زیاد است ... یک عمر خیلی زیاد است .
پ ن :
بی تو من با بدن لخت خیابان چه کنم؟ با غمانگیزترین حالت تهران چه کنم؟
_ فقط خواستم بگویم زندگی این روزها ، حول محور نبودنت می چرخد ... همین .
۱۳.۷k
۰۶ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.