میخواهم شبیه تو باشم
#میخواهم_شبیه_تو_باشم
💠 دوست داشتم از نزدیک ببینمش!🤔
... میخواست بیدارش کند. نمیگذاشتم. بحثمان بالا گرفت.
گفتم: « مگر تو نمیدانی او چقدر کم میخوابه؟!»
صدای محمود از توی اتاق بلند شد: «آن بیرون چه خبره؟»
به طرف گفتم: «آخرش کار خودت را کردی؟!»
درِ اتاق را باز کردم. گفتم: « یه بسیجیه، میگه با شما کار داره.»
آمد دم در؛ گفت: «من در خدمتم.»
طرف خیلی خونسرد گفت: «راستش میخواستم با شما عکس بگیرم.»
محمود دمپایی پایش کرد و گفت: «کجا میخواهی عکس بگیری؟»
گفت: «توی محوطه.» چهار – پنج بار کشاندش این طرف و آن طرف تا بالاخره عکسش را گرفت.
محمود که برگشت رفتم سراغش. ناراحت و دمغ گفتم: « ارزشش را داشت به خاطر یک عکس فرماندهی تیپ را از خواب بیدار کنی و هی ببریش این ور و آن ور؟» 😬
سرش را انداخت پایین و گفت: « راستش شنیده بودم آدم فروتن و متواضعیه، ولی دوست داشتم خودم از نزدیک ببینم.» ❤ ️
#شهید_محمود_کاوه
#تواضع
#ادب
#اخلاص
پلاک خاکی اینجاست👇 👇 🌷
https://telegram.me/joinchat/BsX9fjvR35pWMG3nh2Aq6A
👆 👆 🌷
💠 دوست داشتم از نزدیک ببینمش!🤔
... میخواست بیدارش کند. نمیگذاشتم. بحثمان بالا گرفت.
گفتم: « مگر تو نمیدانی او چقدر کم میخوابه؟!»
صدای محمود از توی اتاق بلند شد: «آن بیرون چه خبره؟»
به طرف گفتم: «آخرش کار خودت را کردی؟!»
درِ اتاق را باز کردم. گفتم: « یه بسیجیه، میگه با شما کار داره.»
آمد دم در؛ گفت: «من در خدمتم.»
طرف خیلی خونسرد گفت: «راستش میخواستم با شما عکس بگیرم.»
محمود دمپایی پایش کرد و گفت: «کجا میخواهی عکس بگیری؟»
گفت: «توی محوطه.» چهار – پنج بار کشاندش این طرف و آن طرف تا بالاخره عکسش را گرفت.
محمود که برگشت رفتم سراغش. ناراحت و دمغ گفتم: « ارزشش را داشت به خاطر یک عکس فرماندهی تیپ را از خواب بیدار کنی و هی ببریش این ور و آن ور؟» 😬
سرش را انداخت پایین و گفت: « راستش شنیده بودم آدم فروتن و متواضعیه، ولی دوست داشتم خودم از نزدیک ببینم.» ❤ ️
#شهید_محمود_کاوه
#تواضع
#ادب
#اخلاص
پلاک خاکی اینجاست👇 👇 🌷
https://telegram.me/joinchat/BsX9fjvR35pWMG3nh2Aq6A
👆 👆 🌷
۲.۳k
۱۱ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.