شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد

شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد

تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد

عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت

به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد

ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت

که محب صادق آنست که پاکباز باشد

به کرشمه عنایت نگهی به سوی ما کن

که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد

سخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشم

به کدام دوست گویم که محل راز باشد

چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی

تو صنم نمی‌گذاری که مرا نماز باشد

نه چنین حساب کردم چو تو دوست می‌گرفتم

که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد

دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی

که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد

قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاران

اگر از بلا بترسی قدم مجاز باشد

#سعدی
دیدگاه ها (۱)

من که می ترسیدم از پاییز جانم را گرفتعشقت آمد آفتی شد استخوا...

هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشقهم دعا کن گره تازه نیفزاید...

چشمان تومعنای تمام جمله های ناتمامی ستکه عاشقان جهاندستپاچه ...

کمی دیر آمدی ای عشق!اما باز با این حال،اگر چیزیاز این غارت‌ز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط