ستاره ی درخشان من
پارت دوازدهم
ناشناس : حالا ک ساکت شدی بریم سراغ اصل مطلب. من کیم و با تو چی کار دارم
من از طرف لیا دوست چندین سالت هستم. لیا گفت که بهت چیزایی رو بگم
ا/ت: اگه لیا واقعا با من کار داشت خودش میومد
ناشناس : حالا این بماند. تو و اون پسره ک لیا اسمش گفت خیلی صمیمی شدین و این موضوع برای لیا خیلی سخته چون لیا اون پسره رو خیلی دوست داره و لیا میخاد به اون پسره برسه و تو نباید مانع شون بشی و اگرنه به شوگا آسیب میرسه و شاید هم بد تر پس حواست باشه برای اینکه شوگا سالم بمونه باید از جون خودت مایه بزاری. من همیشه و هرجا ک با اون پسره باشی حواسم بهت هست و اگه خطایی کنی بد میبینی پس حواست به کارایی ک میکنی باشه دختر
ا/ت : ( با این حرفاش اشک تو چشمام جمع شد. یعنی باید از شوگا دست بکشم یعنی دیگه نباید دوسش داشته باشم )
ناشناس : فهمیدی؟ یا بازم بگم
ا/ت: ( با بغض ) اره فهمیدم
ناشناس : خوبه. حالا ک فهمیدی میتونی بری.
ا/ت : دستامو باز کرد و از اونجا رفتم. ( همش صدای اون یارو تو گوشم اکو میشد واقعا باید ازش دست بکشم کاشکی اینا همش یه خواب بود )
بعد از 10 دیقه به خونه رسیدیم و با بی حوصله گی روی تخت ولو شدم. دیگه نه اشتها داشتم نه حوصله. بالشتم خیس اشک شده بود و همش یاد حرفاش میفتادم. همینطوری توی افکارم غرق شده بودم ک خوابم برد
پرش زمان به 3 ساعت بعد
ا/ت: تقریبا ساعت 9 شب بود. خیلی وقت بود ک خواب بودم. پاشدم دست و صورتمو شستم و اماده شدم که برم قدم بزنم. احساس میکنم دارم تغییر میکنم
از خونه خارج شدم و توی یه پارکی شروع به قدم زدن کردنم. احساس کردم دارم خیس میشم. اره انگار داشت بارون می اومد. چتری هم نداشتم ک بگیرم رو سرم ک خیس نشم. احساس کردم دیگه خیس نمیشم و نگاه دور اطرافم کردم.
ا/ت : شوگا تو اینجا چیکار میکنی
شوگا : داشتم قدم میزدم ک تورو دیدم. نمیگی سرما میخوری
ا/ت: ( سکوت کردم. ک یهو یاد حرف اون پسره افتادم. اگه نزدیک شوگا بشم اتفاق بدی می افته. )
ا/ت: ام چیزه من باید برم.( بدون توجه به شوگا از اونجا دور شدم و برگشتم خونه)
شوگا : ا/ت امروز خیلی عجیب شده بود و حتی زیر چشاشم کبود بود. یعنی چی شده ......
شرایط
لایک : 35
ناشناس : حالا ک ساکت شدی بریم سراغ اصل مطلب. من کیم و با تو چی کار دارم
من از طرف لیا دوست چندین سالت هستم. لیا گفت که بهت چیزایی رو بگم
ا/ت: اگه لیا واقعا با من کار داشت خودش میومد
ناشناس : حالا این بماند. تو و اون پسره ک لیا اسمش گفت خیلی صمیمی شدین و این موضوع برای لیا خیلی سخته چون لیا اون پسره رو خیلی دوست داره و لیا میخاد به اون پسره برسه و تو نباید مانع شون بشی و اگرنه به شوگا آسیب میرسه و شاید هم بد تر پس حواست باشه برای اینکه شوگا سالم بمونه باید از جون خودت مایه بزاری. من همیشه و هرجا ک با اون پسره باشی حواسم بهت هست و اگه خطایی کنی بد میبینی پس حواست به کارایی ک میکنی باشه دختر
ا/ت : ( با این حرفاش اشک تو چشمام جمع شد. یعنی باید از شوگا دست بکشم یعنی دیگه نباید دوسش داشته باشم )
ناشناس : فهمیدی؟ یا بازم بگم
ا/ت: ( با بغض ) اره فهمیدم
ناشناس : خوبه. حالا ک فهمیدی میتونی بری.
ا/ت : دستامو باز کرد و از اونجا رفتم. ( همش صدای اون یارو تو گوشم اکو میشد واقعا باید ازش دست بکشم کاشکی اینا همش یه خواب بود )
بعد از 10 دیقه به خونه رسیدیم و با بی حوصله گی روی تخت ولو شدم. دیگه نه اشتها داشتم نه حوصله. بالشتم خیس اشک شده بود و همش یاد حرفاش میفتادم. همینطوری توی افکارم غرق شده بودم ک خوابم برد
پرش زمان به 3 ساعت بعد
ا/ت: تقریبا ساعت 9 شب بود. خیلی وقت بود ک خواب بودم. پاشدم دست و صورتمو شستم و اماده شدم که برم قدم بزنم. احساس میکنم دارم تغییر میکنم
از خونه خارج شدم و توی یه پارکی شروع به قدم زدن کردنم. احساس کردم دارم خیس میشم. اره انگار داشت بارون می اومد. چتری هم نداشتم ک بگیرم رو سرم ک خیس نشم. احساس کردم دیگه خیس نمیشم و نگاه دور اطرافم کردم.
ا/ت : شوگا تو اینجا چیکار میکنی
شوگا : داشتم قدم میزدم ک تورو دیدم. نمیگی سرما میخوری
ا/ت: ( سکوت کردم. ک یهو یاد حرف اون پسره افتادم. اگه نزدیک شوگا بشم اتفاق بدی می افته. )
ا/ت: ام چیزه من باید برم.( بدون توجه به شوگا از اونجا دور شدم و برگشتم خونه)
شوگا : ا/ت امروز خیلی عجیب شده بود و حتی زیر چشاشم کبود بود. یعنی چی شده ......
شرایط
لایک : 35
۹.۱k
۲۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.