My Charming Bully Part

---

My Charming Bully — Part 4

صبح روز بعد، مدرسه پر از هیاهو و صدای بچه‌ها بود. هانا و هایون کنار قفسه‌های کتاب‌ها ایستاده بودند.

= شنیدی امروز قراره چه اتفاقی بیفته؟

: چی شده؟


= جیمین قراره باهاشون تو تیم بسکتبال بازی کنه.

: خب؟ چه ربطی به ما داره؟


= همه می‌دونن که جیمین تو مدرسه قلدره و تیم رو می‌ترسونه.

در همین لحظه جیمین با دوستانش — تای، هوبی و نامجون — آمدند.

_ چه خبر، بچه‌ها؟ آماده‌اید برای یه روز پرچالش؟

= بهتره حواست رو جمع کنی، جیمین. ما هم اینجا هستیم.

_ هاها، ترسیدی؟

: نمی‌ذاریم آزار بدی به کسی.


_ حرف مفت نزن.

جیمین با لبخند سرد به هانا نگاه کرد.

_ تو که همیشه تو دنیای خودتی، چرا وارد دنیای ما نمی‌شی؟

: من این دنیای تو رو نمی‌خوام.


_ پس بهتره یاد بگیری چطور باید با واقعیت روبرو شی.

زنگ خورد و همه به کلاس‌ها رفتند، اما نگاه‌های پرتنش جیمین و هانا هنوز ادامه داشت.


---
دیدگاه ها (۱)

---My Charming Bully — Part 5روز بعد، همه چیز تو مدرسه داشت ...

اتوبوس مدرسه با صدای کشیده‌ای ترمز کرد و همه با کیف و بالش و...

---My Charming Bully — Part 3هانا کنار پنجره ایستاده بود و ب...

.--- علامت شخصیت‌ها:هانا ➤ +هایونه (دوست صمیمی هانا) ➤ =جیمی...

بهترین رقیب منپارت۱ویو اتبا صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار ش...

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۹

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط