دیدنت یعنی
دیدنت یعنی
هزار بار فکر کردن به اینکه چگونه بگویم:
سلام!
و به وقت اصابت نگاهت به چشم هایم
صدایم میلرزد
آرام میگویم سلام! و تو نمیشنوی،
حاصل هزار بار تمرینم را...
مینشینم کنار تو
لبخند میزنی
از آن لبخند های قبل از رفتن
که فقط لب هایت کش می آیند و تقلا میکنند که لبخند باشند
اما گوشه ی چشمانت چروک نمی افتد!
چه زود شعرمان تمام میشود
و آخرین غزل را از خداحافظی میخوانم
حس میکنم فقط به اندازه یک خط از شعرهای شاملو
آیدا بوده ام
میگویم خداحافظ! میشنوی
برای خداحافظی تمرین نکرده بودم
تلخ میگویم!
و بعد رفتنت را تماشا میکنم
میگویم خداحافظ
تو رفته ای
اما من باز هم میگویم:
خداحافظ
و بعد فکر میکنم:
شاید اصلا یادم رفته باشد
سر قرارم با تو بیایم...
هزار بار فکر کردن به اینکه چگونه بگویم:
سلام!
و به وقت اصابت نگاهت به چشم هایم
صدایم میلرزد
آرام میگویم سلام! و تو نمیشنوی،
حاصل هزار بار تمرینم را...
مینشینم کنار تو
لبخند میزنی
از آن لبخند های قبل از رفتن
که فقط لب هایت کش می آیند و تقلا میکنند که لبخند باشند
اما گوشه ی چشمانت چروک نمی افتد!
چه زود شعرمان تمام میشود
و آخرین غزل را از خداحافظی میخوانم
حس میکنم فقط به اندازه یک خط از شعرهای شاملو
آیدا بوده ام
میگویم خداحافظ! میشنوی
برای خداحافظی تمرین نکرده بودم
تلخ میگویم!
و بعد رفتنت را تماشا میکنم
میگویم خداحافظ
تو رفته ای
اما من باز هم میگویم:
خداحافظ
و بعد فکر میکنم:
شاید اصلا یادم رفته باشد
سر قرارم با تو بیایم...
۲.۲k
۳۰ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.