تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم؟
تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم؟
شب از هجومِ خیالت نمی برد خوابم
تو چیستی که من از موجِ هر تبسمِ تو
به سانِ قایقِ سرگشته ،روی گردابم!
تو در کدام سحر،بر کدام اسبِ سفید؟
تو را کدام خدا؟
تو از کدام جهان؟
تو در کدام کرانه،تو از کدام صدف؟
تو در کدام چمن،همرهِ کدام نسیم؟
تو از کدام سبو؟
من از کجا سرِ راهِ تو آمدم ناگاه!
چه کردبا دلِ من آن نگاهِ شیرین،آه!
مدام پیشِ نگاهی،مدام پیشِ نگاه!
کدام نشاه دویده ست از تو در تنِ من؟
که ذره های وجودم تو را که می بینند،
به رقص می آیند،
سرود می خوانند؛
چه آرزوی محالی ست زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو.
به من بگو که مرا از دهانِ شیر بگیر!
به من بگو که برو در دهانِ شیر بمیر!
بگو برو جگرِ کوهِ قاف را بشکاف!
ستاره ها راازآسمان بیار به زیر
تو را به هر چه تو گویی،به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه،صبر مخواه.
که صبر راهِ درازی به مرگ پیوسته ست!
تو آرزویِ بلندی و دستِ من کوتاه
تو دوردستِ امیدی و پای من خسته ست
همه وجودِ تو مهر است و جانِ من محروم
چراغ چشمِ تو سبز است و راهِ من بسته ست.
فریدون مشیری
شب از هجومِ خیالت نمی برد خوابم
تو چیستی که من از موجِ هر تبسمِ تو
به سانِ قایقِ سرگشته ،روی گردابم!
تو در کدام سحر،بر کدام اسبِ سفید؟
تو را کدام خدا؟
تو از کدام جهان؟
تو در کدام کرانه،تو از کدام صدف؟
تو در کدام چمن،همرهِ کدام نسیم؟
تو از کدام سبو؟
من از کجا سرِ راهِ تو آمدم ناگاه!
چه کردبا دلِ من آن نگاهِ شیرین،آه!
مدام پیشِ نگاهی،مدام پیشِ نگاه!
کدام نشاه دویده ست از تو در تنِ من؟
که ذره های وجودم تو را که می بینند،
به رقص می آیند،
سرود می خوانند؛
چه آرزوی محالی ست زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو.
به من بگو که مرا از دهانِ شیر بگیر!
به من بگو که برو در دهانِ شیر بمیر!
بگو برو جگرِ کوهِ قاف را بشکاف!
ستاره ها راازآسمان بیار به زیر
تو را به هر چه تو گویی،به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه،صبر مخواه.
که صبر راهِ درازی به مرگ پیوسته ست!
تو آرزویِ بلندی و دستِ من کوتاه
تو دوردستِ امیدی و پای من خسته ست
همه وجودِ تو مهر است و جانِ من محروم
چراغ چشمِ تو سبز است و راهِ من بسته ست.
فریدون مشیری
۹۷۶
۰۷ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.