جمعه ها انگار از تقویمِ آدم ها جداست
جمعهها انگار از تقویمِ آدمها جداست
ساکت و آرام و راکد
فارغ از آزردگی
جمعه میآید که جانی تازه گردد
در دل این روزگار بیمروت،
در دل این زندگی...
جمعه میآید که از خاطر نباید برد اینها را:
- هنوز آغوش هست!
هنوز آدم به شوق بوسهای، حرفی، نوازشهای محبوبی،
هنوز از یاد لبخندی،
سراپا شور میگردد.
چرا غم؟
آدمی با بیخیالی در مصاف زندگی
در اوج بارانهای غم
پر شور میگردد...
چرا غم؟
ماهِ بیتابم! نمیبینی؟
هنوز آغوش هست...
ساکت و آرام و راکد
فارغ از آزردگی
جمعه میآید که جانی تازه گردد
در دل این روزگار بیمروت،
در دل این زندگی...
جمعه میآید که از خاطر نباید برد اینها را:
- هنوز آغوش هست!
هنوز آدم به شوق بوسهای، حرفی، نوازشهای محبوبی،
هنوز از یاد لبخندی،
سراپا شور میگردد.
چرا غم؟
آدمی با بیخیالی در مصاف زندگی
در اوج بارانهای غم
پر شور میگردد...
چرا غم؟
ماهِ بیتابم! نمیبینی؟
هنوز آغوش هست...
۱۴.۵k
۰۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.