هر بار که رنج به سراغم میآید،در میان تمام این تاریکی،نوری درونمهنوز روشن میشود.نه میبینم،نه صدایی هست…فقط حضوری محو،که انگار میگوید:حتی از دورترین فاصلهها،فراموش نشدهای...؛