حالا میخواهم سرتاسر زندگی خودم را مانند خوشهی انگور در

حالا می‌خواهم سرتاسرِ زندگی خودم را مانند خوشه‌ی انگور در دستم بفشارم
و عصارە‌ی آن را- نه، شراب آن را- قطره قطره در گلوی خشک سایه ام مثل آبِ تربت بچکانم.
فقط می‌خواهم پیش از آنکه بروم دردهایی که مرا خرده خرده مانند خوره یا سلعه گوشه‌ی این اطاق خورده است روی کاغذ بیاورم...

فقط با سایه‌ی خودم خوب می‌توانم حرف بزنم. اوست که مرا وادار به حرف زدن می‌کند. فقط او می‌تواند مرا بشناسد، او حتما می‌فهمد.
می‌خواهم عصارە‌ی -نه، شراب تلخِ- زندگی خودم را چکه چکه در گلوی خشک سایه ام چکانیده به او بگویم: «این زندگی من است!»
دیدگاه ها (۳)

‍ #ساده__ڪه_باشی........!!!آدمها خیلی زود دوستت میشوند و تو ...

کاش یه مغازه بود آدم میرفتمیگفتبی زحمت یه کم "خیال خوش" میخو...

حرفمان که میشد ،استرس تمامِ وجودم را فرا میگرفت ..نکند از دس...

دوستان مجازی...سخاوتتان را دوست دارم...مثڸ آفتاب می مانید،گر...

‏‍خسته جانی هستمکه تنم رنجور ناملایمات زندگی ستاز روزهای سخت...

⁨بخشی از وصیت نامه شهید حاجی‌زاده:بسم الله الرحمن الرحیمشکر...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط