به کافه آمدی و کافه پر مخاطب شد
به کافه آمدی و کافه پر مخاطب شد
نگاه پنجره ها ناگهان پر از تب شد
به احترام تو ساکت شدند مشتریان
و ناگهان همهی میزها مرتب شد
و پیشخدمت لم داده گوشهی کافه
دوباره پا شد و لبخند زد مؤدب شد
زمین به شوق درخشیدنت شتاب گرفت
دوید عصر و غروبی نیامده شب شد
خطوط منحنی چشمهای جادوییت
گرفت حجم فضا را زمان موّرب شد
"تو" در زمان مورب نیامده میرفت
"تو" شب نیامده دیشب شد و پریشب شد
"تو" بس که عاشق بوسیدن خودش شده بود
مچاله شد گلِ خون شد کلافی از لب شد
تو شب نیامده رفتی و کافه قبرم شد
زمان بدون تو اضلاع یک مکعّب شد
هنوز جای لبت روی دستمالم بود
که استکان تو از اشک من لبالب شد...
#عاشقانه
نگاه پنجره ها ناگهان پر از تب شد
به احترام تو ساکت شدند مشتریان
و ناگهان همهی میزها مرتب شد
و پیشخدمت لم داده گوشهی کافه
دوباره پا شد و لبخند زد مؤدب شد
زمین به شوق درخشیدنت شتاب گرفت
دوید عصر و غروبی نیامده شب شد
خطوط منحنی چشمهای جادوییت
گرفت حجم فضا را زمان موّرب شد
"تو" در زمان مورب نیامده میرفت
"تو" شب نیامده دیشب شد و پریشب شد
"تو" بس که عاشق بوسیدن خودش شده بود
مچاله شد گلِ خون شد کلافی از لب شد
تو شب نیامده رفتی و کافه قبرم شد
زمان بدون تو اضلاع یک مکعّب شد
هنوز جای لبت روی دستمالم بود
که استکان تو از اشک من لبالب شد...
#عاشقانه
۸.۰k
۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.