مدتی قبل ماجرای پسر جوانی را شنیدم که در ماشینی پر از د

.مدتی قبل، ماجرای پسر جوانی را شنیدم که در ماشینی پر از دود، خودکشی می‌کند. پسری که عاشق دختری بوده، 18 ساله، به نام میشل، که در تمام آن لحظات مهیبِ مرگ و زندگی، باهاش تلفنی حرف می‌زده. دو تماس چهل و پنج دقیقه‌ای و پر از واژه‌های مبهم و رازآلود.
پرونده‌ی‌ مرگ پسر، در حد یک خودکشی معمولی بایگانی می‌شود. اما مدتی بعد، با افشای رابطه آن دو، معلوم می‌شود که دختر از همه چیز خبر داشته. پلیس‌ها می‌فهمند که میشل، خس‌خس نفس‌های آخر پسر را شنیده، اما هیچ تلاشی نکرده تا منصرفش کند. می‌گویند حتا تحریکش کرده که زودتر قال قضیه را بکند. شاید چون در آن لحظه فکر می‌کرده، همه این‌ها یک بازی بچه‌گانه و مسخره‌ است. کمی بعد، دختر را به جرم قتل غیرعمد، به دادگاه می‌کشند. دادستان، سوالی می‌پرسد که عمیق، هراسناک و حیرت‌آور است. «آیا کسی می‌‌تواند از راه دور، دیگری را با کلمه بکشد؟» .

من، حقوق‌دان نیستم، اما یقین دارم که بسیاری از ما، کشته کلماتیم. کلماتی که نباید می‌شنیدیم از دهان محبوب که «دوستت ندارم دیگر.» که «متنفرم ازتو.» یا اینکه نامه‌اش را بخوانیم که «همه چیز تمام شد، خدانگهدار.» و خدا می‌داند آن لحظه به چه چیزهایی فکر کرده‌ایم؛ به اولین لمس انگشت‌های باریک و بلندش؛ به تن‌ماهی و خیارشوری که با نان محلی خورده بودیم ظل آفتاب جاده‌ای پر از ماهورهای سرخ. یا به تاب بازی جاده عباس آباد که طناب می‌رفت میانِ جنگل و با جیغ‌های بلندش، برمی‌گشت؟ و مگر نمی‌گویند آدم در لحظه مرگ، همه چیز را به خاطر می‌آورد؟ پس اگر ما با آن کلمات، کشته نشده‌ایم، چه بر سرمان آمده؛ که دیگر مثل قبل نمی‌خندیم و نه آن‌طور، زنده‌ایم و هیچ دوستت دارمی بر جان‌مان نمی‌نشیند؟ .

بله. همه ما پیش از این، به قتل رسیده‌ایم. بعضی‌هامان را کلماتی کشته اند، که گفته شده، و دیگران‌مان، مقتولِ حرف‌های نزده‌ایم. حرف‌هایی که همیشه ریخته‌ایم توی خودمان. حیا کرد‌ه‌ایم، ترسیده‌ایم، خجالت کشیده‌ایم، کوچکتر بوده‌ایم و نباید جواب بزرگتر را می‌دادیم، یا بزرگ‌تر بوده‌ایم و نباید با کوچک‌تر بحث می‌کردیم.
حالا، نمی‌خواهم داد مظلومیت سر بدهم برای خودم، میشل و دیگرانی مثل ما. چرا که در واقع، قاتل و قتیل و ظالم و مظلوم، خود ماییم. حتا اگر یکبار کلماتی را گفته‌ایم که نباید؛ یا حرف‌هامان را قورت داده‌ایم، آنجا که باید به صدا در می‌آمدیم. دست ما، پیش از دیگری، به خون خودمان سرخ است و رد انگشت هایمان، بر قداره‌ای است که بارها بر پیکرمان فرود آمده. دادگاه ماییم. وکیل، قاضی، دادستان، شاکی و متهم، ما. همه ما کشته کلماتیم....
. #مرتضی_برزگر
دیدگاه ها (۲۵)

.گفتم «ببخشید خانوم، مثل این که این کاغذ از کیف شما افتاده.»...

.اسمش هدیه بود یا مهدیه؛ یا هر اسم دخترانه دیگری که توش «ه» ...

.آن اول که نمی‌دانستم لپ‌هایش گُلی است، کاپشن قهوه‌ای روشن م...

.دکترم می‌گوید باید حرف بزنم. نه حرف‌های معمولی و همیشگی. آن...

تو قله ی خیالی و تسخیر تو محال#قیصر_امین_پور کوله باریست پر ...

چپتر ۱۰ _ سقوط سایهسال ها از روزی که باربارا دوباره به دنیا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط