ارباب و برده...پارت ۳۴
🍷ارباب و برده🍷
پارت_34
ا/ت: آها باشه.....چیز ببخشید ...چشم^^
ویو ا/ت: تا مقصد دیگه هیچ حرفی نزدیم و فقط فکر کردم.....اگه من اتفاقات داخل عمارت رو بدون سانسور بهشون بگم هیچکس حاضر نمیشه تو عمارت کارکنه.!واقعا کوک با خودش چه فکری کرده؟!
تو این فکر ها بودم که ماشین جلوی یه آپارتمان خیلی بزرگ و بلند که کلااز شیشه بود توقف کرد!
به کوک نگاه کردم ... که گفت:
کوک:رسیدسم!...
بادیگارد ها در ماشین رو برامون باز کردن و پیاده شدیم ... سردرگم بودم نمیدونستم چیکار کنم و کجا برم یا اصلا برم یا نرم ..... که صدای کوک منو از سردرگمی نجات داد:
کوک:دستمو بگیر و همراهم بیا !
ا/ت: اما...اما!
کوک:نمیخوام دخترا همین اول کاری فک کنن میتونن مخمو بزنن یا همچین چیزی(نیشخند)
ا/ت:پس یعنی...
کوک: یعنی الان دوباره تو بیبی منی !...
ا/ت: (سکوت کردم و سری به نشونه ی تایید تکون دادم)
ویو ا/ت: استرس داشتم و یه جوری بودم.... به کوک که فکر میکردم از خودم نا امید میشدم ....! اون خیلی از من بهتره!
یعنی دخترایی که داخلن خوشگل تر از منن؟!
یعنی ممکنه کوک از یکیشون خوشش بیاد؟!
یعنی اونا منو با کوک که همچین پسر خوش تیپ و خوش قیافهایه ببینن و کوک بگه که من و اون تو رابطه ایم اون دخترا سر لج باهام برمیدارن؟!
یعنی ممکنه کوک وقتی اونارو استخدام کرد دیگه منو نخواد؟!
داشتم با اورثینک کردن خودم رو عداب میدادم!(اورثینک:بیش از حد فکر کردن)
که.......
صداش بهم آرامش رو برگردوند! :
کوک: نمیخوام دیگه توصیه کنم ! یادت باشه تو مال منی !
ا/ت: خوب تو نقشتون فرو میرید من مثل شما بازیگر خوبی نیستم !
کوک: درسته من بازیگر خوبیم ...ولی....شاید این فیلم نباشه!
دیگه اینطوری حرف نزن ، خوشم نمیاد!
ا/ت:باشه (حیرت زده و کمی خوشحال از حرف کوک)
..
{پایان}
پارت_34
ا/ت: آها باشه.....چیز ببخشید ...چشم^^
ویو ا/ت: تا مقصد دیگه هیچ حرفی نزدیم و فقط فکر کردم.....اگه من اتفاقات داخل عمارت رو بدون سانسور بهشون بگم هیچکس حاضر نمیشه تو عمارت کارکنه.!واقعا کوک با خودش چه فکری کرده؟!
تو این فکر ها بودم که ماشین جلوی یه آپارتمان خیلی بزرگ و بلند که کلااز شیشه بود توقف کرد!
به کوک نگاه کردم ... که گفت:
کوک:رسیدسم!...
بادیگارد ها در ماشین رو برامون باز کردن و پیاده شدیم ... سردرگم بودم نمیدونستم چیکار کنم و کجا برم یا اصلا برم یا نرم ..... که صدای کوک منو از سردرگمی نجات داد:
کوک:دستمو بگیر و همراهم بیا !
ا/ت: اما...اما!
کوک:نمیخوام دخترا همین اول کاری فک کنن میتونن مخمو بزنن یا همچین چیزی(نیشخند)
ا/ت:پس یعنی...
کوک: یعنی الان دوباره تو بیبی منی !...
ا/ت: (سکوت کردم و سری به نشونه ی تایید تکون دادم)
ویو ا/ت: استرس داشتم و یه جوری بودم.... به کوک که فکر میکردم از خودم نا امید میشدم ....! اون خیلی از من بهتره!
یعنی دخترایی که داخلن خوشگل تر از منن؟!
یعنی ممکنه کوک از یکیشون خوشش بیاد؟!
یعنی اونا منو با کوک که همچین پسر خوش تیپ و خوش قیافهایه ببینن و کوک بگه که من و اون تو رابطه ایم اون دخترا سر لج باهام برمیدارن؟!
یعنی ممکنه کوک وقتی اونارو استخدام کرد دیگه منو نخواد؟!
داشتم با اورثینک کردن خودم رو عداب میدادم!(اورثینک:بیش از حد فکر کردن)
که.......
صداش بهم آرامش رو برگردوند! :
کوک: نمیخوام دیگه توصیه کنم ! یادت باشه تو مال منی !
ا/ت: خوب تو نقشتون فرو میرید من مثل شما بازیگر خوبی نیستم !
کوک: درسته من بازیگر خوبیم ...ولی....شاید این فیلم نباشه!
دیگه اینطوری حرف نزن ، خوشم نمیاد!
ا/ت:باشه (حیرت زده و کمی خوشحال از حرف کوک)
..
{پایان}
۲.۶k
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.