part

part6.
ا.ت ویو فردا صبح
از خواب بیدار شدم رفتم پله های عمارت و تمیز کردم که وسطاش خوابم برد
با صدا زدنای یکی از خواب بلند شدم دیدم ارباب عصبی داره نگام میکنه
یونگی: مثل اینکه بهت یاد ندادن وسطای کار نگیری بخوابی (عصبی)
ا‌ت: ا ارباب
یونگی: خفه .... خودم آدمت میکنم
از مهام کشید و برد سمت دری که قرمز بود بازش کرد و منو بست یه شلاق ورداشت
شروع کرد به زدنم
ا.ت: ا ارباب هق درد داره هق لطفا نزنین
یونگی: ...........
سه ساعت بعد
اینقدر زدم که خودش خسته شد رفت بیرون منم از درد زیاد بیهوش شدم
یونگی ویو
بعد از شلاق زدن ا.ت اومدم بیرون دیدم اعضا
اومدن
تهیونگ: سلام داش با اون دختره چی کردی
یونگی: ادبش کردم
اعضا: چی(تعجب)
یونگی: میگم شکنجش دادم
جیهوپ: یونگی اون یه دختر بدنش ضعیفه چرا اینکارو کردی
یونگی: دوست داشتم
جهیوپ: یکی از اعضا بره ا.ت بیاره تا زخماش و پانسمان کنم(جیهوپ دکتره)
جونگ کوک: من میرم
جونگ کوک ویو
رفتم تو اتاق شکنجه دیدم ا.ت بیهوش شده دست و پاش و باز کردم گرفتمش بغل و بردمش پیش اعضا
جیهوپ: اوه اوه یونگی با این دختر چی کردی بیهوش شده
جونگ کوک: اینجا که نمیشه پانسمان کرد بیا بریم تو اتاق خودش
ا.ت و بردم تو اتاق خودش جیهوپ هم اومد و آجوما رو صدا کرد تا جعبه ی کمک های اولیه رو بیاره
از موقعی که یونگی ا.ت و دزدیده من عاشق ا.ت شدم
بعد از چند دقیقه جیهوپ پماد رو روی زخمای ا.ت زدو رفت بیرون منم نشستم رو تختش تا بهوش بیاد
ا.ت ویو
بهوش اومدم دیدم یکی بالا سرمه
جونگ کوک: بهوش اومدی بلاخره
ا.ت: آ آره
جونگ کوک: بدنت درد که نمی‌کنه
ا.ت: نه فقط یکم درد میکنه
جونگ کوک: زود خوب میشی
ا.ت: میگ......
یونگی: هه پس بلاخره باوش اومدی (پوزخند)
ا‌.ت: آ آره(ترس)
یونگی: برو پله ها رو از اول تمیز کن
جونگ کوک: یونگی اون هنوز حالش خوب نشده که بخاد پله هارو تمیز کنه
یونگی: همین که گفتم
جونگ کوک ویو
یونگی رفت بیرون ا.ت خواست پاشه
جونگ کوک: ا.ت. تو استراحت کن من خودم به یکی از خدمتکارا میگم انجام بده
ا.ت: ا اگر شما برین اون منو دوباره شکنجه میده
جونگ کوک: نگران نباش منو اعضا اینجا میمونیم
ا.ت: واقعا
جونگ کوک: آره واقعا (خنده) حالا بگیر بخواب تا زودتر خوب شی
ا.ت: باش

جیهوپ: از تصوراتت بیا بیرون و لایک کن
لایک: ۲۰
دیدگاه ها (۱۵)

part7. یونگی:...

باهام چیکار میکردین؟؟؟؟

part 5. یونگی ویو...

قلب یخیپارت ۱۰از زبان ا/ت:غذامون تموم شد منم میخواستم برم دس...

"سرنوشت "p,21...جیهوپ : خب میبینم که با پسر اولم آشنا شدین( ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط