تنهایت می گذارد تو می مانی و یک رد پا

تنهایت می گذارد، تو می مانی و یک رد پا
گرمای دست هایت می رود، سردت می شود، یخ میزنی و پس از مدتی به تنهایی عادت می کنی...
تا اینکه لعنتی ای با آتشی در دستانش می آید، گرمت می کند و باعث می شود تنهایی را فراموش کنی، ولی او هم نمی ماند.
و دوباره باز همه چیز تکرار می شود،
گرمای دست هایت می رود، سردت می شود، یخ میزنی...
اما این بار لبخندی گوشه لبانت می شکند، دیگر منتظر هیچ لعنتی ای نیستی، به دنبال آتش نمی گردی، با یخ زدن کنار آمده ای،
و تنهایی را هم دوست داری!

عطر چشمان او / #روزبه_معین
دیدگاه ها (۱)

آدمی که یکبار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیما...

راست اش را بخواهی،دیگر به دست های تو هم اعتماد ندارمبه هیچ ک...

تا حالا پشه زدتت یا اینکه تا حالا زخم خوردی؟ می بینی چه حالی...

می خوام بیشتر از حقم نفس بکشم...!👤 داود رشیدی #کندو🔲 خبر ک...

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شببدین سان خواب ها ر...

خاطراتِ تو ،نه ارو است که بسوزاندو نه زلزله ای سهمگین ، که و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط