نام داستان: هدیه دوست داشتنی
نام داستان: هدیه دوست داشتنی
نویسنده: fa.m کاربر انجمن نودهشتیا
ژانر: عاشقانه, اجتماعی
خلاصه: دختری غمگین، که غم هایش را پشت لبخند شیرین لبانش، پنهان می کند و چه می دانند در دل او چه می گذرد، کسانی که با حرف هایشان دل دخترک را به درد می آورند و او همچنان با لبخند دلنشینش به آنها می نگرد. لبخندی تلخ، اما غمگین که جنس غمش را فقط یک نفر درک خواهد کرد. کسی که دخترک داستان را تنها نخواهد گذاشت. کسی که دلش را به لبخند شیرین دخترک، داده است…!
پیشنهاد ما
رمان نفس هم گناه | الینا محمدی و شکارچی کاربر انجمن نودهشتیا
رمان شکیب | …….. کاربر انجمن نودهشتیا
مقدمه:
میخواستم با تنهایی کنار بیایم، دلم با تنهایی کنار نیامد. رفت تنهایی و جایش را به یک عشق آسمانی داد، شکست شیشه غم هایم و پر شد از شادی روزگارم. نه در رویاهایم تو را سوار بر اسب سفید میبینم، نه مثل پرنده در آسمانها… من تو را بی رویا، همینجا در کنار خود میبینم!
نشستهای روی پاهایم، خیلی خوب فهمیدهای که چقدر دوستت دارم و بلند فریاد میزنی دوست داشتنت را… بی قید و شرط، بی منت، بدون خواهش، بدون التماس! من تو را دارم، تو اینجا هستی دقیقا کنار من! چند لحظه به وسعت تمام لحظهها نگاهت میکنم و همین میشود که من تو را حس میکنم.
یک احساس بی پایان که تو را در بر گرفته و درونم را از عطر حضور عاشقانهات پر کرده. تویی قبله راز و نیازهایم، دستانت را به من سپردهای و گرم شده دستهایم.
تا همینجا، همین خط، بگذار آخر خطمان را نشانت دهم، آخر خط ما یک نقطه چین بی پایان است… میخواهم همه بدانند که عشقمان ابدی و جاودان است …!
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%af%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d9%87%d8%af%db%8c%d9%87-%d8%af%d9%88%d8%b3%d8%aa-%d8%af%d8%a7%d8%b4%d8%aa%d9%86%db%8c-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa/
نویسنده: fa.m کاربر انجمن نودهشتیا
ژانر: عاشقانه, اجتماعی
خلاصه: دختری غمگین، که غم هایش را پشت لبخند شیرین لبانش، پنهان می کند و چه می دانند در دل او چه می گذرد، کسانی که با حرف هایشان دل دخترک را به درد می آورند و او همچنان با لبخند دلنشینش به آنها می نگرد. لبخندی تلخ، اما غمگین که جنس غمش را فقط یک نفر درک خواهد کرد. کسی که دخترک داستان را تنها نخواهد گذاشت. کسی که دلش را به لبخند شیرین دخترک، داده است…!
پیشنهاد ما
رمان نفس هم گناه | الینا محمدی و شکارچی کاربر انجمن نودهشتیا
رمان شکیب | …….. کاربر انجمن نودهشتیا
مقدمه:
میخواستم با تنهایی کنار بیایم، دلم با تنهایی کنار نیامد. رفت تنهایی و جایش را به یک عشق آسمانی داد، شکست شیشه غم هایم و پر شد از شادی روزگارم. نه در رویاهایم تو را سوار بر اسب سفید میبینم، نه مثل پرنده در آسمانها… من تو را بی رویا، همینجا در کنار خود میبینم!
نشستهای روی پاهایم، خیلی خوب فهمیدهای که چقدر دوستت دارم و بلند فریاد میزنی دوست داشتنت را… بی قید و شرط، بی منت، بدون خواهش، بدون التماس! من تو را دارم، تو اینجا هستی دقیقا کنار من! چند لحظه به وسعت تمام لحظهها نگاهت میکنم و همین میشود که من تو را حس میکنم.
یک احساس بی پایان که تو را در بر گرفته و درونم را از عطر حضور عاشقانهات پر کرده. تویی قبله راز و نیازهایم، دستانت را به من سپردهای و گرم شده دستهایم.
تا همینجا، همین خط، بگذار آخر خطمان را نشانت دهم، آخر خط ما یک نقطه چین بی پایان است… میخواهم همه بدانند که عشقمان ابدی و جاودان است …!
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%af%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d9%87%d8%af%db%8c%d9%87-%d8%af%d9%88%d8%b3%d8%aa-%d8%af%d8%a7%d8%b4%d8%aa%d9%86%db%8c-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa/
۸.۶k
۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.