نام کتاب: هیولا
نام کتاب: هیولا
نویسنده : شبنم هاشمی باغی کاربر نودهشتیا
ژانر: اکشن ، ماجراجویی و تراژدی
به نام حافظ زمین و آسمان
هیولا
آغاز داستان آذر سال ۱۳۹۶ ساعت ۲ بعد از ظهر
پیام نویسنده: این داستان را از وقتی آغاز کردم که به آهنگ هیولا از گروه کرهای اکسو گوش کردم به ذهنم رسید. امیدوارم در انتها چاپ بشود و در کنارش گروه اکسو بداند من یکی از بزرگترین طرافدارش هستم؛ ولی در طول نوشتن این داستان داشتم فکر میکردم، اگر یک داستان باید جنایی باشه ممکن هست همه سنین نتوانند بخونند یا بهتره بگم مناسب همه سنین نباشه، در این داستان فقط عشق خانواده در میان است و اینکه هر کسی میتواند بخواند اما به شرطی که از داستان خسته نشه چون قسمتهایی از رمان خشونت بالایی دارد و به همه پیشنهاد نمیکنم.
پیشنهاد ما
رمان مغرور | سوران کاربر انجمن نودهشتیا
رمان اراده کن | ژینوس کاربر انجمن نودهشتیا
من این رمان رو در دانشگاه آغاز کردم و امروز سوم آبان نودوهشت تمام شد. من به خدا اعتماد دارم که این کتاب چاپ میشود چون تلاش دو سالم را روی این داستان گذاشتم، اول خدا بهم امید داد و همیشه کنارم بود و بعد خانوادهام که هر موقع منصرف میشدم یا کم میآوردم، به من امید میدادند تا ادامه بدهم.
خدا همیشه و همه جا در کنار ماست.
خلاصه:
داستان من درمورد دختری است با موهای طلایی چشمانی سبز و با قلبی مهربان در کنار شغل هیجان انگیز و دوستداشتنی، اون یک بادیگارد است.
وای خدا! امروز چه روز خستهکنندهای بود. اوف! درحالی که داشتم وسایلم رو از اتاق خوابگاه دانشجویی جمع میکردم این جمله رو زمزمه کردم. یک نگاه به کل اتاق انداختم. چمدان رو دستم گرفتم و کولهام رو پشتم انداختم. درحال بازرسی اتاق بودم که ببینم آیا چیزی جا گذاشتهام یا نه؟ به دنبال تماشا کردن، چشمم به تقویم روی دیوار کنار تخت خورد. تقویمی که از اول ورود به دانشگاه به دیوار زده بودم حدود پنج سال پیش…
به سمت دیوار رفتم و روی تقویم دست کشیدم.
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%87%db%8c%d9%88%d9%84%d8%a7-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
نویسنده : شبنم هاشمی باغی کاربر نودهشتیا
ژانر: اکشن ، ماجراجویی و تراژدی
به نام حافظ زمین و آسمان
هیولا
آغاز داستان آذر سال ۱۳۹۶ ساعت ۲ بعد از ظهر
پیام نویسنده: این داستان را از وقتی آغاز کردم که به آهنگ هیولا از گروه کرهای اکسو گوش کردم به ذهنم رسید. امیدوارم در انتها چاپ بشود و در کنارش گروه اکسو بداند من یکی از بزرگترین طرافدارش هستم؛ ولی در طول نوشتن این داستان داشتم فکر میکردم، اگر یک داستان باید جنایی باشه ممکن هست همه سنین نتوانند بخونند یا بهتره بگم مناسب همه سنین نباشه، در این داستان فقط عشق خانواده در میان است و اینکه هر کسی میتواند بخواند اما به شرطی که از داستان خسته نشه چون قسمتهایی از رمان خشونت بالایی دارد و به همه پیشنهاد نمیکنم.
پیشنهاد ما
رمان مغرور | سوران کاربر انجمن نودهشتیا
رمان اراده کن | ژینوس کاربر انجمن نودهشتیا
من این رمان رو در دانشگاه آغاز کردم و امروز سوم آبان نودوهشت تمام شد. من به خدا اعتماد دارم که این کتاب چاپ میشود چون تلاش دو سالم را روی این داستان گذاشتم، اول خدا بهم امید داد و همیشه کنارم بود و بعد خانوادهام که هر موقع منصرف میشدم یا کم میآوردم، به من امید میدادند تا ادامه بدهم.
خدا همیشه و همه جا در کنار ماست.
خلاصه:
داستان من درمورد دختری است با موهای طلایی چشمانی سبز و با قلبی مهربان در کنار شغل هیجان انگیز و دوستداشتنی، اون یک بادیگارد است.
وای خدا! امروز چه روز خستهکنندهای بود. اوف! درحالی که داشتم وسایلم رو از اتاق خوابگاه دانشجویی جمع میکردم این جمله رو زمزمه کردم. یک نگاه به کل اتاق انداختم. چمدان رو دستم گرفتم و کولهام رو پشتم انداختم. درحال بازرسی اتاق بودم که ببینم آیا چیزی جا گذاشتهام یا نه؟ به دنبال تماشا کردن، چشمم به تقویم روی دیوار کنار تخت خورد. تقویمی که از اول ورود به دانشگاه به دیوار زده بودم حدود پنج سال پیش…
به سمت دیوار رفتم و روی تقویم دست کشیدم.
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%87%db%8c%d9%88%d9%84%d8%a7-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
۳.۶k
۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.