جا ار عشق

‌ ‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌ڪجاۍ ڪارۍ عشقے ؟

‌ ‌ ‌از عشق چیز دندانگیری جز خرسندیِ بسیار نمی‌دانم ‌ ‌
‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌برخی می‌گویند در عاشقی آدم خراب می‌شود
‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ خرابِ یڪے دیڰر شدن
می‌گویند در عشق اهمیت بسیار وجود دارد. اهمیت دادن را هم که می‌دانید چیست. نیرویی که کاری می‌کند آن چیز واحد مدام در پشت پیشانی‌تان رژه برود. در لرزش دستان و پاهایتان، در سرخی رگ‌ چشمانتان، در زبان زدن لبانتان و در تنفس به شمار افتاده‌تان نقش دارد. قصد دارم چیزهای بیشتری بنویسم؛ اما با هر نظریه به بن‌بست می‌خورم. هر بار با خود می‌گویم مگر از این قضیه اطمینان داری؟ و در آخر می‌گویم:
« نه. »
با این اوصاف از یک چیز مطمئنم.
‌ ‌ اینڪہ آدم لوسے هسټم
در وجودم بخشندگی و لطافت کم کاری می‌کنند. فداکاری، احترام، نبوغ، دانایی، شعور، شکیبایی و عشق را با منت خرج می‌کنم. اکثر چیزهایی که باید در رفاقت و عاشقی ارزان باشند؛ و بسیار. من آنقدر آدم بی‌حوصله و بی‌شعوری هستم که با اِبنیزر اِسکروج از داستان سرود کریسمس اثر چارلز دیکنز تا حدود بسیاری موافقم. اکثر افکار و عقاید اندکم خطرناک هستند؛ و این جدی گرفتن ارزشها باعث می‌شود تنها بمانم.
‌ ‌ټنہا مانډنے ڪہ خۅش نیسټ
سقوط‌ها دارد؛ پس من کجای کارم عشقی؟ اکنون برگردیم به سراغ عشق و رفاقت. دو گوهری که آدم را بینا می‌کند. حال که فکرهایم را جمع کرده‌‌ام. ملتفت گشتم آنها همان دو چشم انسان‌اند؛ و اگر افرادی در فقر این دو گوهر می‌زیستند کور‌اند! مانند من که هنوز جایی از زندگی را لمس نکردم. ارزش را نمی‌دانم. بود و نبودها را پوچ می‌شمارم؛ و دست تقصیر را سمت هر کس و ناکسی جز خود می‌برم. لب مطلب این است که اهل عاشقی بودنم را محال می‌بینم؛ پس به گمانم باقی عمر را به دیدن و بوییدن گرده‌های بابونه بگذرانم.
دیدگاه ها (۱)

دفترچـہ خاطرات نیشیمورا‌ ریڪے ٫ 𝟣𝟨 آپریل 𝟣𝟫𝟪𝟫 : ...

‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌براے مادرم، ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ...

‌ ‌ ‌ ‌𝐵𝓊𝓉 𝓎𝑜𝓊 𝓌𝑒𝓇𝑒 𝓂𝓎 𝒹𝒶𝓇𝓀 𝒸𝑜𝒻𝒻𝑒𝑒 ‌ ‌درخواستی https://wisgo...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط