.
.
یا رب
هفده/ تاوان
قبل از قدم برداشتن در راه هجرانش
باید رفاقت کرد با خار بیابانش
هجران کشیدن به امید وصل میارزد
گر اولش تلخ ست,شیرین است پایانش
هر کس که عاشق نیست پس اصلا چرا زنده ست
یا چه جوابی میدهد فردا به وجدانش
خاکستر پروانه ای را دیدم و گفتم
هر کس که عاشق میشود این است تاوانش
آن کوچه ای که یار ما از آن گذر کرده ست
عشاق منت میکشند از سنگ طفلانش
منکه چهل سال است روی خاک میخوابم
حیف است نگذارم سرم را روی دامانش
این شمعها که بر تن پروانه میگریند
زنده نمیمانند تا شام غریبانش
اشک جوانی بهترین سرمایه پیری ست
خوب است باشد آدمی فکر زمستانش
در وقت مردن روبه قبله میشود هر کس
من وقت مرگم میشوم رو به خیابانش
در اصل بنده بودنش را جار خواهد زد
عبدی که سجده میکند اول به ایوانش
باران که آمد بعد از آن خیرات میبارد
خیر کسی را خواستی اول بگریانش
سنگینی زنجیر بر گردن نمیگیرد
از گریه هر که خیس میگردد گریبانش
من سالها در گیسوی تو سیر میکردم
سیری که خیل عارفان خواندند عرفانش
وقتی دلم را دست چشمان تو میدادم
باور نمیکردم بیندازی به زندانش
یک شب در آغوشت نباشم خشک خواهم شد
پژمرده میگردد گلی که نیست گلدانش
آنکه لبش را از ضریحت برنمیدارد
صدها گره وا میکند از کار , دندانش .
.
.
.
.
.
گفتم همه هستند شاید جای من هم هست
منهم یکی از این کبوترهای مهمانش
شکر خدا اینجا کریمان سلطنت دارند
دنیا به ایران نازد و ایران به سلطانش
سیرش دو چندان و سلوکش هم دو چندان است
هر کس که از قم میرود سمت خراسانش
یا رب
هفده/ تاوان
قبل از قدم برداشتن در راه هجرانش
باید رفاقت کرد با خار بیابانش
هجران کشیدن به امید وصل میارزد
گر اولش تلخ ست,شیرین است پایانش
هر کس که عاشق نیست پس اصلا چرا زنده ست
یا چه جوابی میدهد فردا به وجدانش
خاکستر پروانه ای را دیدم و گفتم
هر کس که عاشق میشود این است تاوانش
آن کوچه ای که یار ما از آن گذر کرده ست
عشاق منت میکشند از سنگ طفلانش
منکه چهل سال است روی خاک میخوابم
حیف است نگذارم سرم را روی دامانش
این شمعها که بر تن پروانه میگریند
زنده نمیمانند تا شام غریبانش
اشک جوانی بهترین سرمایه پیری ست
خوب است باشد آدمی فکر زمستانش
در وقت مردن روبه قبله میشود هر کس
من وقت مرگم میشوم رو به خیابانش
در اصل بنده بودنش را جار خواهد زد
عبدی که سجده میکند اول به ایوانش
باران که آمد بعد از آن خیرات میبارد
خیر کسی را خواستی اول بگریانش
سنگینی زنجیر بر گردن نمیگیرد
از گریه هر که خیس میگردد گریبانش
من سالها در گیسوی تو سیر میکردم
سیری که خیل عارفان خواندند عرفانش
وقتی دلم را دست چشمان تو میدادم
باور نمیکردم بیندازی به زندانش
یک شب در آغوشت نباشم خشک خواهم شد
پژمرده میگردد گلی که نیست گلدانش
آنکه لبش را از ضریحت برنمیدارد
صدها گره وا میکند از کار , دندانش .
.
.
.
.
.
گفتم همه هستند شاید جای من هم هست
منهم یکی از این کبوترهای مهمانش
شکر خدا اینجا کریمان سلطنت دارند
دنیا به ایران نازد و ایران به سلطانش
سیرش دو چندان و سلوکش هم دو چندان است
هر کس که از قم میرود سمت خراسانش
۱.۱k
۲۰ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.