غم تنهایی عذاب است به یادت چه کنم

غمِ تنهایی عذاب است به یادت چه کنم
دلِ سر گشته یِ من کرده هوایت چه کنم

دلِ پاکِ تو مرا کرده چنین زار و فسون
شده آرامش من زنگ صدایت چه کنم

تو پُر از خاطره ای بودنِ تو حقِ من است
تو بگو با غمِ این خاطره هایت چه کنم

با خیالِ تو شبم چون شبِ یلداست هنوز
بی حضورِ تو و آن شان و صفایت چه کنم

گر چه دوری زِ بَرم یادِ تو همراهِ من است
با چنین روز و شب و فاصله هایت چه کنم...
دیدگاه ها (۱)

دستور بده شاعر چشمان تو باشممجبور که نه ...گوش به فرمان تو ب...

تو مےآیے وفڪرش همبہ لب لبخند آورده بہ قول ووعده هاے تودلِ م...

به سینه می‌زندم سر دلی که کرده هوایت!دلی که کرده هوای کرشمه‌...

░⃟‌‌‎‎‌قطره قطره اشکهایم میچکد بر دفترمیاد بادا ... ان نگار ...

صید و دام و صیاد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط