وانشات"در یک لحظه "
وانشات"در یک لحظه "
pt: 8
کوک دیکشو در آورد سریع هولش دادم کمد رو باز کردم کلید رو در آوردم درو باز کردم و سریع رفتم تو اتاق خودم درو قفل کردم رفتم یه حموم کردم یه لباس پوشیدم رفتم تو آشپزخونه
ا.ت: سلام
دادا: سلام
خانم بونگ: سلام ا.ت جان خوبی بشین غذا بخوریم.
ا.ت: باشه
داشتم غذا میخوردم
کوک: ا.ت*داد
با داد کوک مور مورم شد.
سریع رفتم پیشش
در زدم
کوک: بیا تو
ا.ت: ازم چی می خوای
کوک: الان دوربین ها رو نگاه کردم بابت کارم عذر میخوام
ا.ت: چه عجب بلدی عذر خواهی کنی
کوک: درست حرف بزن وگرنه دوباره به فاکت میدم
ا.ت: ب... باشه فقط اینکارو نکن اگه کاری نداری میخوام برم غذا بخورم
کوک: برو
رفتم پایین
ا.ت: میخوام امشب فرار کنم
خانم بونگ: چطوری*تعجب
دادا: چطوری*تعجب
(نویسنده: بچها خانم بونگ و دادا این حرف رو همزمان میزنن.)
ساعت 12 بود کوک رفت تو اتاقش
پنجره رو باز کردم به بادیگارد ها گفتم کوک صداتون میکنه
اونا که رفتن پنجره رو باز کردم واز پنجره پریدم پاییت
ادامه دارد
وااای مخم ترکید
pt: 8
کوک دیکشو در آورد سریع هولش دادم کمد رو باز کردم کلید رو در آوردم درو باز کردم و سریع رفتم تو اتاق خودم درو قفل کردم رفتم یه حموم کردم یه لباس پوشیدم رفتم تو آشپزخونه
ا.ت: سلام
دادا: سلام
خانم بونگ: سلام ا.ت جان خوبی بشین غذا بخوریم.
ا.ت: باشه
داشتم غذا میخوردم
کوک: ا.ت*داد
با داد کوک مور مورم شد.
سریع رفتم پیشش
در زدم
کوک: بیا تو
ا.ت: ازم چی می خوای
کوک: الان دوربین ها رو نگاه کردم بابت کارم عذر میخوام
ا.ت: چه عجب بلدی عذر خواهی کنی
کوک: درست حرف بزن وگرنه دوباره به فاکت میدم
ا.ت: ب... باشه فقط اینکارو نکن اگه کاری نداری میخوام برم غذا بخورم
کوک: برو
رفتم پایین
ا.ت: میخوام امشب فرار کنم
خانم بونگ: چطوری*تعجب
دادا: چطوری*تعجب
(نویسنده: بچها خانم بونگ و دادا این حرف رو همزمان میزنن.)
ساعت 12 بود کوک رفت تو اتاقش
پنجره رو باز کردم به بادیگارد ها گفتم کوک صداتون میکنه
اونا که رفتن پنجره رو باز کردم واز پنجره پریدم پاییت
ادامه دارد
وااای مخم ترکید
۷۸.۵k
۱۲ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.