به چشمک اینهمه مژگان به هم مزن یارا
به چشمک اینهمه مژگان به هم مزن یارا
این دو فتنه بهم می زنند دنیا را
چه شعبده است که در چشمکان مشکی تو
نهفته اند شب ماهتاب دریا را
تو خود به جامه خوابی و ساقیان صبوح
یاد چشم تو گیرند جام صهبا را
کمند زلف به دوش افکن و به صحرا زن
چشم مانده به ره آهوان صحرا را
به شهر ما چه غزالان که باده پیمایند
جای عشوه غزالان بادپیما را
فریب عشق به دعوی اشگ و آه مخور
درد و داغ بود عاشقان شیدا را
هنوز زین همه نقاش ماه و اختر نیست
سازتر از اشگ من ثریا را
اشاره غزل خواجه با غزاله تست
به لطف بگو آن غزال رعنا را
به یار ما نتوان یافت شهریارا عیب
این قدر که فراموش می کند ما را
#خاص
این دو فتنه بهم می زنند دنیا را
چه شعبده است که در چشمکان مشکی تو
نهفته اند شب ماهتاب دریا را
تو خود به جامه خوابی و ساقیان صبوح
یاد چشم تو گیرند جام صهبا را
کمند زلف به دوش افکن و به صحرا زن
چشم مانده به ره آهوان صحرا را
به شهر ما چه غزالان که باده پیمایند
جای عشوه غزالان بادپیما را
فریب عشق به دعوی اشگ و آه مخور
درد و داغ بود عاشقان شیدا را
هنوز زین همه نقاش ماه و اختر نیست
سازتر از اشگ من ثریا را
اشاره غزل خواجه با غزاله تست
به لطف بگو آن غزال رعنا را
به یار ما نتوان یافت شهریارا عیب
این قدر که فراموش می کند ما را
#خاص
۳۴۸
۲۲ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.